نیکان
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:46 ::  نويسنده : علی یگانه

" به نقل از مادر شهید عباس بابایی "

 

من تعداد هفت فرزند دارم و عباس درمیان فرزندانم برترین آنها بود . او خیلی مهربان و کم توقع بود .

 

با توجه به اینکه رسم بود تا هر سال شب عید برای بچه ها لباس نو تهیه شود اما عباس هرگز تن به این کار نمی داد . او می گفت : اول برای همه برادران و خواهرانم لباس بخرید و چنانچه مبلغی باقی ماند برای من هم چیزی بخرید . به همین خاطر همیشه هنگام خرید اولویت را به خواهران و برادرانش می داد .

 

او هر وقت می دید ما می خواهیم برای او لباس نو تهیه کنیم ، می گفت : همین لباسی که به تن دارم بیار خوب است و وقتی که لباس هایش چرک می شد ، بی آنکه کسی بداند ، خودش می شست و به تن می کرد . عباس هیچگاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر اوقات پوتین به پا می کرد . عقیده داشت که پوتین محکم تر است و دیرتر از کفش های دیگر پاره می شود و آنقدر آن را می پوشید تا کف نما می شد .

 

به خاطر می آورم روز ی  نام او را در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند . دایی عباس ، که ناظم همان مدرسه بود ، از این مسئله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد . از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود .من از سخنان برادرم متأثر شدم . کمد لباس های عباس را به او نشان دادم و گفتم : نگاه کن . ببین ما برایش همه چیز خریده ایم اما خودش از آن ها استفاده نمی کند . وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی ؟ می گوید : در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند . من نمی خواهم با پوشیدن این لباس ها به آنان فخر فروشی کنم .

                                                                                       

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:44 ::  نويسنده : علی یگانه

"به نقل از همسر شهید اندرزگو "

چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یك ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و كف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: «این كه هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد كه نامش «سید علی» است. از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر عج باشید.» بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است كه خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم.

بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت... همسر شهید گفت: دست از سیدعلی نكشید.

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:44 ::  نويسنده : علی یگانه
شهریور 1360 شهید قدوسی دادستان کل انقلاب به شهادت رسید و 15 شهریور همان سال  به مناسبت شهادت این شهید بزرگوار و شهید وحید دستجردی حضرت امام خمینی (س)پیامی صادر کردند.شهید قدوسی علاوه بر دارا بودن سمت های قضایی نقش ویژه ای در کادرسازی نیروهای انقلابی به همراه آیت الله شهید دکتر بهشتی داشت.
شهید قدوسی علاوه بر شاگردی حضرت امام خمینی (س)در روند مبارزات انقلاب نیز نقش آفرین بود و  سال 1345 دستگیر و به زندان قزل قلعه انتقال یافت. شهید قدوسی به همراه شهید بهشتی اقدام به تأسیس مدرسه حقانی و مکتب توحید کرد و با اعمال شیوه‌ای نو و کارساز ، این دو نهاد آموزشی را الگویی برای سایر مراکز آموزشی و فرهنگی قرار داد. شهید قدوسی پس از انقلاب به فرمان امام خمینی به سمت دادستان کل انقلاب برگزیده شد و پس از 31 ماه در 14 شهریور 1360 بر اثر انفجار یک بمب آتش‌زا توسط منافقین در دادستانی انقلاب ، به شهادت رسید.
سرهنگ هوشنگ وحید دستجردی نیز که  از طرفداران نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (س) به شمار می‌رفت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند 1357 مجدداً به خدمت دعوت گردید. و در 24 اسفند 1359 به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد.
سرهنگ "هوشنگ وحید دستجردی" در انفجار دفتر ریاست جمهوری به شدت زخمی شد و چند  روز بعد بر اثر جراحات وارده به شهادت رسید.
درپی شهادت این دو شهید بزرگوار حضرت امام خمینی پیامی خطاب به ملت ایران صادر کردند
پیام [به ملت ایران (تجلیل از مقام شهیدان: على قدوسى و وحید دستجردى)].
زمان: 15 شهریور 1360/7 ذى القعده 1401.
مکان: تهران، جماران.
موضوع: تجلیل از مقام شهیدان: على قدوسى (دادستان کل انقلاب) و وحید دستجردى (رئیس شهربانى).
مناسبت: شهادت شهید على قدوسى و سرهنگ وحید دستجردى.
مخاطب: ملت ایران.

بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
إناللَّه و إنا إلیه راجعون.
با کمال تأسف و تأثر حجت الاسلام شهید قدوسى به دوستان شهید خود پیوست. شهیدى عزیز که سالیان دراز در خدمت اسلام بود؛ و اخیراً مجاهدات او در راه انقلاب بر همگان روشن است. اینجانب سالیان طولانى از نزدیک با او سابقه داشتم، و آن بزرگوار را به تقوا و حسن عمل و استقامت و مقاومت و تعهد در راه هدف مى‏شناختم.
شهادت بر او مبارک و وفودالى اللَّه و خروج از ظلمات به سوى نور بر او ارزانى باد.
راهى است که باید پیمود و سفرى است که باید رفت. چه بهتر که در حال خدمت به اسلام و ملت شریف اسلامى شربت شهادت نوشیدن و با سرافرازى به لقاء اللَّه رسیدن. و این همان است که اولیاى معظم حق تعالى آرزوى آن را مى‏کردند و از خداى بزرگ در مناجات خود طلب مى‏کردند.
گوارا باد شربت شهادت بر شهداى انقلاب اسلامى، و خصوص شهداى اخیر ما، که با دست جنایتکار منفورترین عناصر پلید به جوار رحمت حق شتافتند، و افتخار براى اسلام و ننگ و نفرت براى دشمنان دژخیم ملت شریف آفریدند.
اینجانب شهادت دادستان کل انقلاب و سرهنگ وحید دستجردى، که در رأس شهربانى و قواى انتظامى در حال انجام وظیفه بودند و بدین تحفه الهى نایل شدند، را به ملت ایران و به حوزه علمیه قم و به قواى مسلح تبریک و تسلیت عرض مى‏کنم؛ و از خداى تعالى رحمت براى آنان و صبر و شکیبایى براى خانواده محترمشان خواستارم.
ننگ و خسران برکسانى که گمان مى‏کنند با این شرارتها ملت شریف ایران را که براى اقامه عدل اسلامى قیام نموده‏اند از صحنه مبارزه با کفر خارج مى‏نمایند و تن به عار و ذلت ابرقدرتهاى جنایتکار مى‏دهند. این کوردلان شکست خورده نمى‏بینند که مادران و پدران و فرزندان و همسران این شهدا چون قهرمانان صدر اسلام به شهادت اینان افتخار مى‏نمایند و چون کوهى در مقابل حوادث ایستاده‏اند. گویى اینان از شدت یأس به جنون کشیده شده‏اند؛ و چون خود را مطرود ملت مسلمان مى‏بینند، از ملت ایران انتقام مى‏کشند.
از خداوند تعالى هدایت براى جوانان گول خورده، و خذلان براى سران از خدا بیخبر آنها خواستارم.
سلام و درود بر شهیدان راه حق. رحمت بر شهداى اخیر اسلام. والسلام على من اتبع الهدى.
- روح اللَّه الموسوى الخمینى.

+نوشته شده در پنجشنبه ۱۴ شهریور۱۳۹۲ساعت17:24توسط هم سنگری | نظر بدهید

آیت الله رفسنجانی از شهید قدوسی می گوید:
آنان به سلطه جهنمی استکبار بویژه آمریکای جهانخوار در ایران پایان دادند و رابطه با مظلومان تاریخ و جهان اسلام را برقرار نمودند تا جائیکه سفارت اسرائیل را برچیده و بجای آن سفارت فلسطین را در ایران بنا کردند و دیگر ثمره فداکاری و ایثار آنان این است که امروز بجای صدای عیاشان رژیم پهلوی صدای قرآن همه جا بلند است.
اگر نسل جوان امروز ایران، از این جانفشانی ها و ایثارهای تاریخ سازان انقلاب اسلامی مطلع شود، بهتر قدردانی می کند و درک خواهد کرد، نظام اسلامی که در ایران برقرار شده و همه چیز اسلامی شده ،به آسانی بدست نیامده است.
نباید اجازه داد این افتخارات با خودخواهی ها و یکه تازی‌ها پایمال شود. کسانی که این کار را انجام می دهند به حقیقت ظلم بزرگی انجام می دهند و باید پاسخگو باشند.
همین مسجد قبا گواه خوبی است که چه بر سر انقلابیون، مراجع ، عالمان و نیروهای مجاهد و مردم مظلوم آمد و ما نباید امروز خیلی آسان منافع انقلاب را فدای بعضی از خودخواهی ها کنیم که این شایسته انقلاب و کشور نیست.
درمقابل دشمنان ملت ایران که با امام و مجاهدان راه انقلاب دشمنی کردند، بهترین راه قدردانی از تلاش ها و مجاهدت‌ها، زنده نگه داشتن یاد نیروهای بزرگ و مقدس انقلاب است.

نمی توانیم محصول تلاش و شهادت مجاهدان و مبارزان انقلاب را نادیده بگیریم و امیدوارم این وظیفه شناسی ، حق شناسی و شکر نعمت انقلاب در ما زنده بماند.
بهترین راه قدردانی از شهدا و دوستانی که برای این انقلاب ایثار و فداکاری کردند ادامه راه آنان است و مردم به ویژه جوانان ما باید بدانند برکسانی که در راه انقلاب مجاهدت کردند، به زندان افتادند و جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و شهادت را برگزیدند، چه گذشته است.
شیهد قدوسی را شخصیتی ارزشمند و خدمتگزاری برای اسلام و انقلاب بود که عمرش را در راه اعتلای انقلاب صرف کرد و افزود: شرکت در مراسم بزرگداشت این شخصیت که کار و نظمش بسیار شناخته شده، یک افتخار است.
تلاش های شهید قدوسی برای نظم بخشیدن به پذیرش طلاب و روند تحصیلی آنان و تاسیس مدرسیه علمیه حقانی و افرادی در این مدرسه پرورش یافتند که امروز مسوولیت های مهم کشوری را برعهده دارند.
آیت الله قدوسی بدون شک از پیشگامان نهضت مبارزه با رژیم پهلوی بود.
شاگردان امام برای ایجاد شرایط جدید یک تشکل اسلامی را در حوزه بنا نهادند زیرا دریافتند که بدون تشکیلات و سازمان و برنامه ریزی منظم نمی توان در مسیر مبارزه با یک رژیم مورد حمایت شرق و غرب گام برداشت.
یک پوششی به نام جامعه مدرسین برای اصلاح حوزه را با کمک یازده نفر از دوستان از جمله حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب، آیت الله قدوسی، آیت الله مشکینی و آیت الله ربانی شیرازی تشکیل دادیم که به ظاهر برای رفع نابسامانی ها حوزه و نظم بخشیدن به ساختارو درس ها و کنترل ورود و خروج به حوزه بود اما عملا بنیانش برای تشکیلاتی بود جهت تاسیس حکومت اسلامی و رسیدن به اهداف مبارزاتی حضرت امام در غیاب ایشان که در زندان بودند.
آیت الله قدوسی مسوول اطلاعات این مجموعه شد و تا سال 45 کارهای بزرگی انجام شد اما ساواک اساسنامه تشکیلات را از یکی از افراد بدست آورد و تشکل لو رفت و تعدادی از گروه بازداشت شدند. آیت الله قدوسی نیز مدتی بعد بازداشت شد و سایر افراد متواری شدند.
آیت الله خامنه ای را که آن موقع درمشهد بودند و هنوز از موضوع مطلع نبودند در تهران دیدم و موضوع را به اطلاع ایشان رساندم.
آیت الله قدوسی از متقدمین نظم دهنده به حوزه علمیه قم با استفاده از تجارب قبل از انقلاب خود مسئولیت دادگاه های انقلاب را که یکی از سخت ترین و خطرناک ترین مسئولیت ها بود برعهده گرفت و به نظم درآوردن وضعیت قضایی و دادگاه های کشور موجب خشم منافقین کوردل شد و در نهایت ایشان به موجب دشمنی این گروهک ها به شهادت رسید.
این خانواده شهید پرور شهید دیگری را در جنگ به امت حزب الله تقدیم کرد، شهید محمد حسن قدوسی دانشجوی بسیار موفق دانشگاه مشهد، از پیشتازان شرکت در جنگ تحمیلی بود که در هویزه به شهادت رسید و جنازه ایشان نیزهرگز پیدا نشد.
شهید آیت الله قدوسی داماد خانواده علامه طباطبایی بود که حاصل پیوند این دو خانواده، به وجود آمدن نسلی با برکت برای انقلاب و حوزه بود و ما امروز از آن بهره می بریم و تاکنون اقدامات آنان در بسیاری از امورعلمی و فلسفی ماندگار و راه گشا بوده است.
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:43 ::  نويسنده : علی یگانه

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:43 ::  نويسنده : علی یگانه
اخیرا خاطره‌ای به نقل از علامه جعفری در فضای مجازی منتشر شده که جالب و خواندنی است.

به گزارش جهان نیوز، علامه جعفری می‌گوید: فردی تعریف می‌کرد تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می‌بینی. نشونه‌شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می‌زنه من پیامتو بگیرم.

وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره. خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست. بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری!» حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه. زنه دید انگار دست‌بردار نیستم دارم نگاش می‌کنم گفتش «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند.»

علامه می‌گوید این داستان را برای مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می‌خندید.

 

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:41 ::  نويسنده : علی یگانه
امروز سالروز شهادت آیت الله مدنی دومین شهید محرابه  . به همین مناسبت چند خاطره از این شهید بزرگوار گذاشتم که خوندنش خالی از لطف نیست .

 

خاطره اول

شهيد بزرگوار آيت الله مدني فرمود: من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم. يكي اين كه به من مي گويند: سيد اسدالله! آيا واقعاً من از اولاد پيامبر هستم؟ و ديگر اين كه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد شوم يا نه؟ روزي به حرم حسين ( عليه السّلام) رفتم و در آن جا با ناله و زاري از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدّتي، يك شب امام حسين ( عليه السّلام) را در خواب ديدم كه بالاي سرم آمد و دستي بر سرم كشيد و اين جمله را فرمود:« يا بني انت مقتول» يعني اي فرزندم كشته مي شوي كه جواب دو سؤال من در آن بود، امام فرمود: فرزندم! پس من سيد هستم و ديگر به من بشارت داد كه من شهيد مي شوم.    

 

خاطره دوم (قابل توجه بعضي از انسانها كه تنها هستند ، مانند پيرها وطلاب و دانشجويان و ...)

شهيدمحراب،آيتالله مدني ، درزمانشاهتبعيدشدهبود"دركازرون،مَمَسَّني " بهتبعيدگاهرفتيموديديميكعالمبزرگوار،تنهادر  اتاقينشستهاست.

گفتيم: حضرتآيتاللهمدني ،ناراحتنيستيد؟

گفت: نه! خوشحالم! گفتم: چرا؟!

گفت: چوندرتبعيدشاههستم،هرنفسيكهميكشمبهخدانزديكترميشوموشاههرلحظه،يكقدمبهجهنّمنزديكميشود؛لذالذّتميبرم .

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:40 ::  نويسنده : علی یگانه

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:39 ::  نويسنده : علی یگانه
هیچ کس

شهید مصطفی چمران :

خوش دارم هیچ‏کس مرا نشناسد

هیچ‏کس از غم‏ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد،

هیچ‏کس از راز و نیازهای شبانه‏‌ام نفهمد

هیچ‏کس اشک‏های سوزانم را در نیمه‏‌های شب نبیند

هیچ‏کس به من محبت نکند

هیچ‏کس به من توجه نکند

جز خدا کسی را نداشته باشم
جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم

جز خدا انیسی نداشته باشم

جز خدا به کسی پناه نبرم

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:38 ::  نويسنده : علی یگانه
جمعه یعنی یک هوای غصه دار 

                    جمعه یعنی لحظه لحظه انتظار                                     

                                               جمعه یعنی یک سما فریاد و آه 

                                                                        جمعه شد آقا کجایی ؟ بین راه !

                                                                                          جمعه وصل و رسیدن کی شود؟ 

                                                                 میشود من باشم و وقتش شود؟

                              عاقبت یک جمعه خواهی یا نخواهی می رسد 

 بارالها میشود این هفته هجرانش به پایانی رسد؟

                

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:37 ::  نويسنده : علی یگانه

اینترنت که بوجود آمد یک ابزار اختصاصی نبود ما هم می توانیم از آن استفاده کنیم یعنی که راه دو طرفه است اگر دشمن می تواند از علوم ارتباطات و از پیشرفت ها و تازه های علمی این رشته استفاده کند ما هم می توانیم استفاده کنیم . از همان شیوه هایی که ضلالت استفاده می کند ما هم می توانیم استفاده کنیم و هدایت را منتشر کنیم .

یکی از اشعار دیوارهای چهار طرف ضریح حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) که شاعرش سنی هست این شعر است:

لو لم یکن فی صلب آدم نوره / لما قیل قدما للملائکة اسجدوا

و لولاه ما قلنا و لا قال قائل / "لمالک یوم الدین"، "ایاک نعبدوا"

اگر نور او [حضرت علی علیه السلام] در وجود حضرت آدم نبود، [توسط خدا] به ملائکه گفته نمی شد که به آدم سجده کنید...

و اگر او [حضرت علی علیه السلام] نبود، نه ما و نه هیچکس دیگر، به «مالک یوم الدین»(یعنی خدا)، «ایاک نعبدوا» نمی گفتیم. (یعنی خدا پرست نبودیم)

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:35 ::  نويسنده : علی یگانه

ماده37 پیمان جهانی حقوق کودک:

هیچ کودکی نباید مورد شکنجه , رفتار ستمگرانه و بازداشت غیر قانونی قرار گیرد !.
کدام سازمان! کدام پیمان! و چگونه همبازی من زنده خواهد شد؟!
به بهانه فرار رسیدن سالروز پیروزی حزب‌الله؛
 
مجری و برخی از حاضران می‌خندند و مجری رو به سرباز دیگری به نام راقی کرده و می گوید: تو در گزارشت گفتی که مبارزانی بدون سر دیده‌ای؟ چطور چنین چیزی ممکن است. راقی گفت: تنها من آنها را ندیده‌ام؛ تمام افراد یگان من این صحنه را رؤیت کرده‌اند.
 

گروه بین‌الملل مشرق - پایگاه مقاومت اسلامی لبنان به تازگی داستان‌هایی از عنایت‌های الهی در جنگ 33 روزه که برای عناصر مقاومت اسلامی این کشور اتفاق افتاده را منتشر کرده که هفت داستان کوتاه از آنها را در متن زیر می‌بینید.


· جنود الهی

یکی از رزمندگان حزب‌الله می‌گفت من به همراه چهار نفر از دوستان همرزمم با دشمن مبارزه می‌کردیم. تشنگی بر ما فشار آورده بود و مسافت زیاد و راه ناهموار کوهستانی، توانی برایمان باقی نگذاشته بود. ما باید خود را به پایگاه می‌رساندیم و از آنجا عملیات خود را آغاز می‌کردیم. در نزدیکی پایگاه خانه‌ای وجود نداشت که ما بتوانیم رفع عطش کنیم. در داخل کوهستان غاری بود که زنی سالمند با خانواده کوچک خود در آن زندگی می‌کرد. آنها از ترس حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی به منطقه بنت‌جبیل، بدان جا پناه آورده بودند.

به سمت غار مذکور حرکت کردیم و به آن پیرزن سلام کرده و از وی آب طلب کردیم. وی پاسخ سلام ما را داد و برایمان آرزوی توفیق و پیروزی بر دشمن صهیونیستی کرد. افراد این خانواده برایمان آب آوردند و ما مشغول نوشیدن آب شدیم. وی شروع به پر کردن ظروف از آب شد. در این حال یکی از ما پرسید چه نیازی به این همه آب است. این پیرزن با تعجب گفت من عذرخواهی می کنم که آب کافی برای سیراب کردن ارتشی که پشت سرشماست، ندارم.


این زن در پشت سر ما تعداد زیادی نیروهای ملبس به  لباس نظامی مشاهده کرده بود که در حقیقت فرشتگان الهی بودند که خداوند سبحان برای کمک به ما اعزام نموده بود.

با این گفته پیرزن ما با شادی و تعجب و لرزش به همدیگر نگاه می‌کردیم.


· غذای گرم

یکی از جوانان مقاومت لبنان می‌گفت: در هنگام فراگیری آموزش‌های قبل از جنگ، ما می‌توانستیم برای مدتی طولانی گرسنگی را تحمل کرده و غذا را به گونه‌ای تقسیم نماییم که بتوانیم چند روز را بدون غذا سپری کنیم. چنانکه می‌دانید هواپیماهای اسرائیلی از هر روشی استفاده می کردند تا هیچ آذوقه ای به دست ما نرسد. یک روز جنگنده‌های رژیم صهیونیستی به شدت مواضع ما را بمباران کردند و ما چاره ای جز ورود به خانه‌ای که در طی دو سه هفته گذشته خالی از سکنه شده بود، نیافتیم. به محض باز کردن قفل و ورود به آن، با یک سفره غذای گرم که گویی در همان لحظه آماده شده بود، روبرو شدیم. ما فارغ از بمباران دشمن مشغول خوردن شدیم . این غذا آنقدر لذیذ بود که گویا در تمام طول عمرمان چنین غذایی نخورده بودیم.


· معجزه ابراهیم نبی برای عناصر حزب الله

یکی از رزمندگان خط مقدم مقاومت اسلامی می‌گوید: نبرد سختی بین ما و صهیونیست‌ها در جریان بود و دشمن قادر نبود جبهه ما را در هم شکسته و مانع از پرتاب موشک از این جبهه شود. از همین رو با مواد آتش زا محیط پیرامون ما را آتش‌باران کرد. با این اقدام، پایگاه‌های پرتاب موشک در محاصره آتش قرار می‌گرفت و دشمن می‌توانست رزمندگان را شکست دهد.

در چنین شرایطی رزمندگان خود را در حلقه محاصره آتشی بزرگ یافتند، اما خداوندی که آتش را بر ابراهیم خلیل سرد و سالم کرد به رزمندگان کمک کرد. آتش همه چیز را به جز دستگاه‌های پرتاب موشک، مهمات و محل حضور رزمندگان فرا گرفته بود. رزمندگان می دیدند که آتش تا نزدیکی آنها می‌آید و بدون آنکه به آنها آسیبی برساند، از کنارشان عبور کرده و گویی به آنها سلام می‌دهد.

یکی از رزمندگان می‌گوید: آتش مأموریت داشت که به ما آسیبی نرساند. وقتی دشمن دید رزمندگان با وجود این آتش عظیم به مبارزه و پرتاب موشک ادامه می‌دهند، ترس به دلش راه یافت.


· مبارزه مردانی بدون سر

 با پایان یافتن تجاوز رژیم صهیونیستی که با شکست نیروهای زبده این رژیم همراه بود و بعد از سؤال و جواب از افسران میدانی، 300 تن از سربازان اسرائیلی شرکت‌کننده در نبردهای بنت جبیل، الخیام، یعترون و مارون الرأس که از نیروهای یگان ایگور و گولانی بودند برای معالجه راهی مراکز درمانی اروپا شدند. این افراد مطالب عجیبی را به روزنامه‌ها گفته بودند و  فرماندهان آنها مورد سرزنش واقع شده بودند، چرا که گفته می شد آنها مسئول دیوانگی و جنون این سربازان شده‌اند. در زیر به گفته‌های عجیب و غریب این سربازان اشاره شده است:

دانی: ما می‌دیدیم اشباحی با ما می‌جنگند.

مجری: چگونه؟ می توانی توضیح بدهی؟

دانی: بارها به فرماندهان گفتم که این مسئله واقعیت دارد ولی آنها ما را به مصرف مواد مخدر و قرص‌های روانگردان محکوم کرده و برای صحت این موضوع، معاینه های پزشکی بسیاری بر روی ما انجام می‌دادند.

مجری: دانی تو می‌دانی که اشباح وجود خارجی ندارد، می‌توانی درباره توان استتار و خیزش رزمندگان حزب‌الله برایمان توضیح بدهی. سخن گفتن از این اشباح غیرمنطقی به نظر می‌رسد.

دانی:من مطمئنم که آنها شبح بودند، چرا که آنها در آسمان پرواز می‌کردند.

با این گفته دانی، مجری و برخی از حاضران می‌خندند و مجری رو به سرباز دیگری به نام راقی کرده و می گوید: تو در گزارشت گفتی که مبارزانی بدون سر دیده‌ای؟ چطور چنین چیزی ممکن است.

راقی : تنها من آنها را ندیده‌ام . تمام افراد یگان من این صحنه را رؤیت کرده‌اند.

مجری : با دیدن آنها چه کار کردید؟

راقی: فرار کردیم.

مجری: آیا این امور به خاطر ترس، اضطراب و پریشانی میدان نبرد نبوده است؟

راقی: باید به شما بگویم نه تنها من که تمامی سربازان دیدند که مبارزانی بدون سر به ما حمله می‌کنند.

دانی، راقی و دیگر افراد مجموعه آنها برای خارج ساختن تصاویر مهاجمان بی سر از اذهانشان راهی درمانگاه‌های فرانسه و سوئیس شدند.


· معجزه الهی در سقوط جنگنده دشمن

رمز قدرت واقعی رزمندگان در نماز و دعا و پاسداری از آن در سخت‌ترین شرایط نبرد نهفته است. یکی از رزمندگان مؤمن و دوستدار پیامبر (ص) و اهل البیت(ع) بعد از پایان نماز، سجده‌ای طولانی انجام می‌دهد. وی در این سجده به خواب می‌رود و در عالم رؤیا، بانو فاطمه زهراء(س) و حضرت زینب(س) را مشاهده می‌کند.

وی با نگرانی عرض می‌کند: بانوی من هواپیماهای دشمن خانه و کاشانه ما را ویران و زنان و کودکانمان را به کام مرگ فرستاده است آیا کاری برایمان انجام نمی‌دهید؟

بانو فاطمه زهراء(س) می‌گویند (صبر کنید، پیروز خواهید شد.)

 وی می‌گوید: بانوی من! مگر نه این است که ما از شیعیان و دوستداران و  ادامه دهندگان راهتان هستیم. ما را از شر این جنگنده‌ها نجات نمی دهید؟

ایشان می فرمایند: صبر کنید، پیروز خواهید شد.

این رزمنده می گوید: بانوی من آیا کاری با این جنگنده‌ها نمی‌کنید، اگر شده یکی از آنها را ساقط کنید تا قلبمان آرام و دلمان مطمئن شود.

وی می‌گوید: فاطمه زهراء (س) ردایی سفید را در آسمان چرخاند و گفت: صبر کنید، پیروز خواهید شد.

به گفته این رزمنده در این حالت من از خواب بیدار شده و ناگهان متوجه شدم یک جنگنده اسرائیلی در دره مریمین سقوط کرد. بدین ترتیب آنچه بانو فاطمه زهراء(س) گفته بود با سقوط این هواپیما محقق شد و پیروزی حاصل شد.


· شنا بلد نبودند ولی عبور کردند

یکی از رزمندگان مقاومت درباره خاطرات جبهه نبرد با دشمن صهیونیستی می‌گوید: حوادث زیادی وجود دارد، ولی یکی از عجیب‌ترین آنها این است که ما گروهی بودیم که سعی داشتیم خود را به دشمن رسانده و عملیاتی را بر ضد آن انجام دهیم. در بین ما مبارزانی بودند که شنا بلد بودند، این در حالی بود که ما ناچار بودیم از منطقه‌ای که رودخانه‌ای پر آب در آن جریان داشت، عبور کنیم.

من از جمله افرادی بودم که شنا بلد نبودم. احساس کردم کسی مرا به آن سوی آب رساند، وقتی از دیگر افرادی که به مانند من شنا بلد نبودند پرسیدم چطور از آب عبور کرده‌اند آنها نیز همین را گفتند.


· خشاب ها خود به خود پر می شدند

یکی از رزمندگان مقاومت می‌گوید: ما در حمله زمینی با دشمن صهیونیستی در حال پیکار بودیم و این در حالی بود که هریک از ما دارای چهار تا پنج خشاب بود. واقعاً درگیری شدید بود. یکی از عناصر مبارز نیز خشاب‌هایش را در جیب لباس‌هایی که می‌پوشید در  منطقه‌ای جا گذاشته بود.

این برادر ما وقتی درگیری شدید شد به شدت به سمت دشمن آتش گشود به طوری که تنها یک خشاب برایش باقی ماند با این حال وی از شلیک کردن باز نایستاد تا اینکه فشنگ‌هایش تمام شد ناگهان بدون آنکه بداند چه کسی و چگونه خشاب‌هایش را پر کرده است متوجه شد سلاحش فشنگ پرتاب می کند. گویا اصلاً شلیک نکرده بود.

- امام صادق علیه السلام فرمودند:
ثَلاث مـَن کـُن فیه کـان سَیـدا:
کظمُ الغیظ وَالعَفـوُ عَن المَسیىء والصِّله بِـالنَفـسِ وَالمـال.

سه چیز است که در هـر که بـاشـد آقـا و سـرور است:
خشـم فـرو خـوردن
گذشت از بدکـردار
کمک و صله رحـم بـا جـان و مـال.
(تحف العقول، ص ۳۱۷)
 
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:31 ::  نويسنده : علی یگانه
ام‌الفضل می‌گوید: آخرین پیامبر خدا حضرت محمد صلی الله علیه و آله برای عیادت شخصی که زبان به شکایت گشوده بود و آرزوی مرگ می‌کرد وارد شد. به او فرمود: آرزوی مرگ مکن، زیرا (با حضور در دنیا) اگر نیکوکار باشی بر نیکی‌های خود می‌افزایی و اگر گناهکار باشی مهلت می‌یابی و مورد رضایت خدا قرار می‌گیری، پس آرزوی مرگ مکنید.


متن حدیث:

...عن ام الفضل قالت: دخل رسول الله صلی الله علیه و آله علی رجل یعوده و هو شاک فتمنی الموت: فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: لا تتمن الموت فانک ان تک محسنا تزداد احسانا الی احسانک و ان تک مسیئا فتوخر تستعتب، فلا تتمنوا الموت.



«امالی طوسی،ج1ص395_ وسائل الشیعه،ج2ص449»

 

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:30 ::  نويسنده : علی یگانه
 

امام صادق سلام الله علیه :

الحَذَرَ كُلَّ الحَذَرِ مِن مُقارَبَةِ عَدُوِّكَ في طَلَبِ الصُّلحِ ؛ فَإِنَّ العَدُوَّ رُبَّما قارَبَ لِيَتَغَفَّلَ ، فَخُذ بِالحَزمِ

بعد از صلح با دشمنت ، از او سخت برحذر باش ؛ زيرا گاه دشمن ، خود را به تو نزديك مى كند ، تا غافلگيرت سازد ؛ پس دورانديش و محتاط باش و خوش بينى به دشمن را متهم كن

ميزان الحكمه: ج6 ص 574

 
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان, :: 19:29 ::  نويسنده : علی یگانه

پيامبر صلى الله عليه وآله : :

قَولُ الرَّجُلِ لِلمَرأةِ: إنّي اُحِبُّكِ لا يَذهَبُ مِن قَلبِها أبَداً؛

گفتن مرد به همسرش كه: « دوستت دارم» هيچ گاه از قلب او بيرون نمىرود.

كافي: ج 5، ص 569، ح 59 / دوستی از نگاه قرآن وحدیث: ص
260
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:26 ::  نويسنده : علی یگانه

Story of Real Love and Devotion for Allah

داستان عشق واقعی و نیایش با خدا

 

After performing Salat Al asr

پس از انجام نماز عصر

She put on her make-up,

او خودش را آرایش کرد

Wore her beautiful white dress preparing

 herself for her wedding party

لباس زیبا و سفید مناسبش را پوشید و آماده جشن عروسی شد

Then she heard the Adhan of al maghrib

 and she realized

 That she have to take Wudu…she told her mother:

سپس او صدای اذان مغرب را شنید و متوجه شد که باید وضو بگیرد ... 

و به مادرش گفت:

“Mother, I have to go to make wudu and pray Maghrib”

"مادر، من باید بروم وضو بگیرم و نماز مغرب را بخوانم "

Her mother was shocked:

مادرش شوکه شده بود

“Are you in or right frame of mind?!

 "آیا مغزت تکان خورده ؟

. Guests are waiting for you, to see you!

 What about your make –up?

میهمانان برای دیدن تو در انتظارند ،! آرایشت را چه کار می کنی ؟

It will be all washed away by water!!” then she added

تمام آرایشت بوسیله آب شسته می شود ! "سپس او ادامه داد :

” I am your mother and I order you

 not to perform salah now!

"من مادرتم و به تو دستور می دهم که در حال حاضر نماز نخوانی "

If you make wudu now, I will be angry at you”"

"اگر اکنون تو وضو بگیری ، من از تو عصبانی خواهم شد "

Her daughter replied:

دخترش جواب داد:

”Wallahi I won’t go out from here till

 I perform my salah!

بخدا سوگند ، من از اینجا بیرون نمی روم تا زمانی که نمازم را بخوانم !

Mother you must know that, ‘There is no obedience to

 Any creature in disobedience to the Creator!

مادر شما باید بدانید که هیچ نافرمانی آفریده ای، برای خالقش وجود ندارد !

Her mother said:”What would our guests say about you

 When you’ll show up in our wedding party

 without make-up?!

مادرش گفت: " میهمانان ما در مورد تو چه خواهند گفت 

وقتی که بدون آرایش وارد مراسم عروسی شوی!؟

You won’t be beautiful in their eyes!

نمی خواهی در چشمانشان زیبا دیده شوی !

And They will make fun of you!”

و آنها تو را مسخره می کنند! "

The daughter asked with a smile:

دختر با لبخند بر لبانش سوال کرد:

”Are you worried because I won’t be beautiful

 In the eyes of created beings?

"آیا شما نگران هستید که من در چشم انسانهای مخلوق ، زیبا نخواهم بود ؟

What about my Creator?!

در مورد آفریدگار من چطور!

I am worried because, if I miss my salah on time

 I won’t be beautiful in His eyes!”

من نگران هستم، زیرا اگر نماز اول وقت را از دست بدهم 

 در چشم خدا زیبا نخواهم بود ! "

She started to make wudu, and all her make-up 

was washed away

او شروع کرد به وضو گرفتن ، و همه آرایش صورتش با آب پاک شد

But she didn’t care…

 اما وی اهمیتی نداد...

Then she began her salah and at the moment she

 bowed down To make sujud 

سپس  او شروع به نماز کرد ، در آن لحظه او متمایل به پایین شد و به سجده رفت،

She didn't realize that it will be her last one!

او متوجه نبود که آن آخرین (سجده) اوست !

Yes! She died while in sujud!

بله! او در حال سجده درگذشت!

What a great ending for a Muslim girl

 who insisted on obeying her Lord!! 

چه پایان عالی برای یک دختر مسلمان که در اطاعت از دستور پروردگار خود اصرار داشت!

Subhan Allah! 

سبحان الله!

التماس دعا

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:24 ::  نويسنده : علی یگانه

رهبری نه پست است نه مقام، بلکه امام جامعه است.

چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر میگوییم امام جماعت...!

اما به رهبر جهان اسلام نگوییم امام؟

هرلفظی غیر از امام خامنه ای جفاست به ایشان!

b7968481f7c6a52c690182b8dd893e3c-425

 

بعد از رحلت امام  راحل عظیم الشان عده ای افراد قدرت طلب که به برکت وجود مقدس امام زمان دستشان به کرسی ولایت فقیه نرسید چاره را در آن دیدند که این کرسی را تضعیف کنند و در اولین گام سعی کردند با نشاندن واژه مقام معظم رهبری به جای امام خامنه ای ضمن تضعیف جایگاه ولایت به آقا بفهمانند که درست است که نتوانستیم کرسی را تصاحب کنیم اما تضعیفش که می توانیم بکنیم و به رهبر انقلاب ضمن دهن کجی بگویند : آن امام امام ، امت امت گذشت حالا دیگر شما یک مقام رسمی بیشتر نیستید… آنهم از جنس مقام معظم رهبری…

و هیچ وقت نتوانستند ولایت را بفهمند و همواره سعی کردند امام خامنه ای را در نشریات و تریبونهایشان سانسور کنند

اما چه باک که خورشید پشت ابر نمی ماند و سایه ناپایدار است و آنکس را که خدا عزت بخشد کس نتواند خوار کند و آنکس که به غیر خدا چنگ زند ریسمانش پاره خواهد شد…

دوستان عزیز رسانه ای سعی کنید به این جماعت  بفهمانید که برای جوانان مومن و غیور فضای مجازی تنها واژه امام خامنه ای رسمیت دارد و مقام معظم رهبری به درد همان مبتکرین این واژه می خورد که دل به صندلی دارند و از نور ولایت محرومند….

برگرفته از تمامي وبلاگ هاي ولايي

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:21 ::  نويسنده : علی یگانه
گلوله توپ ، دو برابر اون قد داشت ،چه رسد به قبضه اش گفتم : چه جوری اومدی اینجا؟

گفت : با التماس

گفتم: چه جوری گلوله توپ را بلند می کنی می آری ؟

گفت : با التماس

گفتم: می دونی آدم چه جوری شهید می شه ؟

گفت : با التماس

و رفت چند قدم که رفت برگشت و گفت: شما دست از راه امام بر ندارید وقتی آخرین تکه های بدنش را توی پلاستیک می ریختیم فهمیدم چقدر التماس کرده بوده شهید شه...

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:21 ::  نويسنده : علی یگانه

http://bachehayeghalam.ir/wp-content/uploads/2012/11/moharam01.jpg
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد …
پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟
گفت : سربند یا زهرا (س)!
گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟
گفت : نه ! آخه من مادر ندارم …
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:20 ::  نويسنده : علی یگانه

http://mp313.ir/i/attachments/1/1382106003344558_large.jpg

اول پاییز بود و در کلاس                               دفتر خود را معلم باز کرد
بعد با نام خدای مهربان                               درس اول آب را آغاز کرد
گفت بابا آب داد و بچه ها                             یک صدا گفتند بابا آب داد
دخترک اما لبانش بسته ماند                        گریه کرد و صورتش را تاب داد
او ندیده بود بابا را ولی                           
      عکس او را دیده در قابی سپید
یادش آمد مادرش یک روز گفت                      دخترم بابای پاکت شد شهید
مدتی در فکر بابا غرق بود                             تا که دستی اشک او را پاک کرد
بچه ها خاموش ماندند و کلاس                آشنا شد با سکوتی تلخ و سرد 
دختری در گوشه ای آهسته باز                      گفت بابا آب داد و داد نان
شد معلم گونه هایش خیس و گفت                بچه ها بابای زهرا داد جان
بعد روی تخته سبز کلاس                              عکس چندین لاله زیبا کشید
گفت درس اول ما بچه ها                               درس ایثار و وفا ، درس شهید
مشق شب را هر که با بابای خود                   باز بابا آب داد و نان نوشت
دخترک اما میان دفترش                           ریخت اشک و “داد بابا ، جان” نوشت
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:19 ::  نويسنده : علی یگانه

...

 

 

 

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:15 ::  نويسنده : علی یگانه


چه انتظارعجیبی...                                                      
تومیان منتظران هم غریبی...
عجیب ترآنکه چ آسان نبودنت شده عادت...
چ بیخیال نشستیم...ن کوششی ن تلاشی...

 فقط نشسته وگفته ایم:خداکندک بیایی...  
                                                

 

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:13 ::  نويسنده : علی یگانه
http://www.cinemakhabar.ir/Picture/20120205104631_b697bsl8unu0ci240u4q.jpg

براي نماز که مي ايستاد، شانه هايش را باز مي کرد و سينه ش را مي داد جلو. يک بار به ش گفتم "چرا سر نماز اين طورمي کني؟" گفت "وقتي نماز مي خواني مقابل ارشد ترين ذات ايستاده اي. پس بايد خبردار بايستي و سينه ت صاف باشد."با خودم مي خنديدم که دکتر فکر مي کند خدا هم تيمسار است.

 

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:13 ::  نويسنده : علی یگانه

تورو خواب دیدم ,تورویادمه
همون شب که لالاییِ مادرم...
داره بوی عطرت بهم میرسه
توی خلوت کوپه ی آخرم

توروخواب دیدم , تورویادمه
دلم کفتراتو بغل کرده بود
یه گوشه توی دفتر حاجتش
یه شاعر نگاتو غزل کرده بود

دارم میرسم ,میرسه گنبدت
هوای چشام باز بارونیه
چرا حال اینجا یه جور دیگه ست؟
چرا عشق کم نیست  ؟ارزونیه

ضریح تو نزدیکه ,راهش کمه
غریبی که ازراه دور اومده
نوشتن:(به خورشید هشتم سلام)
به پابوسیِ ماه دور اومده

 

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:12 ::  نويسنده : علی یگانه

خیلی آقا بود. تا می شنید رزمنده ای شهید شده ، می رفت و پیشونی اش رو می بوسید. تا اینکه خبر دادن توی یه عملیات به شهادت رسیده. به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم و به تلافی اون بوسه هایی که بر پیشونی شهدا زده بود ، پیشونیش رو بوسه باران کنیم. رسییدیم بالای سرش. پارچه رو کنار زدیم. اما دیدیم ســـــر نداره...

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:10 ::  نويسنده : علی یگانه

 

اين همه لاف زن و مدعي اهل ظهور
پس چرا يار نيامد که نثارش باشيم
سالها منتظر سيصدو اندي مرد است
آنقدر مرد نبوديم که يارش باشيم
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهيد
به گمانم که بنا نيست کنارش باشيم

دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:7 ::  نويسنده : علی یگانه

 


 

اغلب لغت شناسان عریضه را به عرض حال و درخواست نامه معنی می کنند(الرائد.جلد2.صفحه 1183 )

 

وبرای "عرض" معانی مختلفی بیان میکنند که یکی از آنها بیان مطلبی از طرف فرد کوچکتر به بزرگتر است ؛   (فرهنگ معین.جلد2 .صفحه 2288 )

 

در اصطلاح عریضه نویسی یکی از شیوه های خاص توسل است که در طول تاریخ در فرهنگ اسلامی همواره مورد توجه بوده است . گاهی افراد با یک سلسله  نیاز وگرفتاری هایی مواجه می شوند که بر حسب ظاهر امکان برطرف نمودن آنها از طریق اسباب عادی میسر نیست  یا حداقل بسیار مشکل است در چنین مواردی به جای نا امید شدن از ناحیه ی پیامبر (ص) وائمه اطهار(ع) توصیه شده است که از اموری نظیر دعا و توسل کمک گرفته شود . که از شیوه های مختلف توسل عریضه نویسی است.

 

عریضه گاهی خطاب به خداوند تبارک و تعالی نوشته می شود ودر آن فرد نیازمند ضمن اشاره به مشکل و حاجت مورد نظر خود به مقام و منزلت  یکی از معصومین (ع) یا همه ی آنها در پیشگاه خداوند متوسل می شود ؛ ویا این که عریضه مستقیما به معصوم (ع) نوشته می شود تا او به واسطه ی قرب و ارج و منزلتی که در نزد خداوند متعال دارد از او برآورده شدن یا برطرف گشتن آن حاجت و مشکل را درخواست نماید ؛ویا این که خود معصوم (ع) به واسطه ی ولایت و قدرتی که از ناحیه ی پروردگار عالم به او عطا شده است به اذن خداوند مهربان این نیاز و گرفتاری را برطرف سازد .

 

عریضه به امام زمان (عج)

 

؟؟؟؟؟؟ مرحوم محدث قمی در کتاب منتهی الآمال به نقل از تحفة الزائر علامه ی مجلسی و مفاتیح النجاة سبزواری می نویسد : هرکس حاجتی دارد آنچه را که ذکر می شود در یک قطعه کاغذی بنویسد ودر ضریح یکی از ائمه (ع)بیندازد و یا کاغذ را ببندد و مهرکند و خاک پاکی را گِل سازد وآن را در میان گِل بگذارد ودر نهر یا چاه آب یا برکه ای بیندازد با این نیت که انشا الله به خدمت حضرت صاحب الزمان (عج) برسد وآن بزرگوار عهده دار برآورده شدن حاجت وی می شود . عریضه این چنین نوشته می شود ...                            

 

{کتبت یا مولای صلوات الله علیک مستغیثا ً شکوت ُ ما نزل بی مستجیرا ً بالله عزوجل ثم بِک من أمر ٍ قد دهمنی واشغَل قلبی و أطال فکری و سلبنی بعض لُبّی وغیّر خطیر نعمة الله عندی و اسلمنی عند تخیّل وروده الخیل و تبرء منّی عند ترائی إقباله إلیّ الحمیم و عجزتْ عن دفاعه حیلتی و خاننی فی تحمله صبری و قوّتی فلجأت فیه إلیک و توکلت فی مسألةِ لله جلّ ثناؤه علیه و علیک فی دفاعه عنّی علما ً بمکانک من الله ربّ العالمین ، ولیّ التدبیر و مالک الاُمور واثقا ً بک فی المسارعة فی الشفاعة إلیه جلّ ثنائه فی أمری    متیقّنا ً لإجابته تبارک و تعالی إیاک باعطائی سؤلی وأنت یا مولای جدیر بتحقیق ظنّی وتصدیق أملی فیک فی أمر کذا و کذا        

                                                                                                                                       (به جای کذاوکذاحاجات خود راذکر نمایید )  ............................................................................................................................... فیما لا طاقة لی بحمله و لا صبر لی علیه و ان کنت مستحقا ً له و لاضعافه بقبیح افعالی و تفریطی فی الواجبات التی لله عزّوجلّ فأغثنی یا مولای صلوات الله علیک عند اللّهف و قدّم المسألة لله عزّوجلّ فی أمری قبل حلول التلف و شماتة الأعداء فبک بسطت النعمة علیّ و أسئل الله جلّ جلاله لی نصرا ً عزیزا ً و فتحا ً قریبا ً فیه بلوغ الآمال و خیر المبادی و خواتیم الأعمال والأمن من المخاوفِ کلها فی کل حال إنّه جلّ ثنائه لما یشاء فعّال و هو حسبی و نعم الوکیل فی المبدء والمأل}

آنگاه در کنار نهر یا چاه یا برکه آ‌ب بایستد و یکی از وکلای آن حضرت در دوره ی غیبت صغری را در نظر بیاورد (عثمان بن سعیدعمروی- یا پسر او محمدبن عثمان عمروی- یا حسین بن روح نوبختی - یا علی بن محمد سمری ) وبا نام او را بخواند :{یا فلان بن فلان – مثلاعثمان بن سعید سپس این چنین ادامه دهد- سلام علیک أشهد أنّ وفاتک فی سبیل الله وأنّک حیٌّ عند الله مرزوق وقد خاطبتک فی حیاتک التی لک عند الله عزّوجلّ وهذه رقعتی وحاجتی الی مولانا علیه السلام فسلّمها إلیه و أنت الثقة الأمین} سپس نوشته را در آ‌ن نهر یا چاه یا برکه ی آب بیندازد انشاالله حاجت او برآورده خواهد شد . صلوات
 
 
 

 
 
 

 
تصاویر بالا ، تصویر چاهی است که مردم در آن عریضه های خود را می اندازند.
این چاه در پشت مسجد مقدس جمکران قرار دارد وبرای امنیت مردم دارای حفاظ  می باشد.
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:6 ::  نويسنده : علی یگانه

 

 
"يا اباصالح المهـدے" یکدانه ز تسبیح نماز سحرت را یک بار بنام من محتاج بینداز... .
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 19:5 ::  نويسنده : علی یگانه
صلوات: تحفه ای از بهشت است.
صلوات: روح را جلا می دهد.
صلوات:عطری است که دهان راانسان را خوشبو می کند.
صلوات: نوری در بهشت است.
صلوات: نور پل صراط است.
صلوات:شفیع انسان است.
صلوات: ذکر الهی است.
صلوات: موجب کمال نماز می شود.
صلوات:موجب کمال دعا و استجابت آن می شود.
صلوات: موجب تقرب انسان است.
صلوات:رمز دیدن پیامبر در خواب است.
صلوات: سپری در مقابل آتش جهنم است.
صلوات: انیس انسان در عالم برزخ و قیامت است.
صلوات: جواز عبور انسان به بهشت است.
صلوات: انسان را در سه عالم بیمه می کند.
صلوات: از جانب خداوند رحمت است و از سوی فرشتگان پاک کردن گناهان و از طرف مردم دعا است.
صلوات: برترین عمل در روز قیامت است.
صلوات: سنگین ترین چیزی است که در قیامت بر میزان عرضه می شود.
صلوات: محبوب ترین عمل است.
صلوات: آتش جهنم را خاموش می کند.
صلوات: زینت نماز است.
صلوات: گناهان را از بین می برد.
صلوات: فقر و نفاق را از بین می برد.
صلوات: بهترین داروی معنوی است.
چه خوب است که انسان همیشه اهل صلوات باشد. چرا که پیامبر نیز دائم الصلوات بوده است. با ذکر صلوات: غم و اندوه و حزن را از خود دور کنید.
با یک صلوات: نوری در بهشت برای خود بیافرینید.
با یک صلوات : گناهان خود را پاک و تولدی دیگر برای خود به وجود آورید.
با یک صلوات: پاداش هفتاد و دو شهید را برای خود ثبت کنید.
با یک صلوات: ده حسنه برای خود ثبت کنید.
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دو شنبه 19 تير 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 18:58 ::  نويسنده : علی یگانه



آقای من سلام

تقصیر شما نیست

که تصویر شما نیست

من آینه ای پرشده از گرد و غبارم...
 
خاطرات خواندنی دختر امام (ره)/سفره محرم ونامحرم جدابود 
 
 
خاطراتي خواندني از خانم زهرا مصطفوي دختر بنيانگذار كبير انقلاب اسلامي که توسط گاهنامه پاسدار منتشر شده است در ذيل مي‌آيد:
 
اشاره: آنچه در پي مي‌آيد بخشي از خاطراتي است كه در طول سالهاي گذشته از خانم دكتر زهرا مصطفوي يادگار گرامي حضرت امام سلام‌الله عليه شنيده‌ام؛ خاطراتي كه از ساده‌ترين آنها مانند بازي با كودكان در خانه تا بزرگترين آنها همچون مسئله رهبري آينده، آموزنده و براي رهروان روح‌الله بسي ارزشمند است. اكنون به مناسبت سالگرد عروج آن عزيز سفركرده - كه همچنان انديشه و راهش زنده و پوياست - تقديم امت امام مي‌شود. محمدحسن رحيميان
 
گردش به‎سمت گل‌ها
 
امام نسبت به مسئله محرم و نامحرم و برخورد با نامحرم، بسيار مقيد بودند. من حدوداً 11 سال داشتم و هنوز چادر چيت سر مي‌كردم. آقاي اشراقي (داماد اول امام) ما را دعوت كرده بودند و من همراه ايشان به مهماني رفتم. آقاي اشراقي باغچه‌اي داشتند كه وسط آن معبري بود و آنجا دو سه تا صندلي گذاشته بودند كه در آنها امام و آقاي اشراقي روي صندلي نشسته‌اند. آن روز كسي در را باز كرد و خود آقاي اشراقي به استقبال آمدند. ما به خاطر قضيه نامحرم بودن، جلوي شوهر خواهرها نمي‌آمديم. من يكه خوردم و از امام پرسيديم: «سلام بكنم؟» امام گفتند: «واجب نيست». من چون خجالت مي‌كشيدم با آقاي اشراقي روبه‌رو بشوم و سلام نكنم، از مسير خارج شدم و رفتم ميان علف‌ها و گياهان باغچه و از آن معبر نرفتم تا با ايشان روبه‌رو نشوم. الآن هم منزل ما اين‌طوري است كه مردها و زن‌ها به خاطر مهماني دور هم نمي‌نشينند، مگر به خاطر مراسم و مسائل جدي شرعي. بعد از انقلاب خود من در تلويزيون، سمينارها، سخنراني‌ها و جلساتي كه آقايان و خانم‌ها حضور داشتند، حضور فعال داشتم و امام هرگز نگفتند نرويد و اين كار را انجام ندهيد، ولي در همان دوران اگر شوهر خواهرم مي‌آمدند، اين طور نبود كه سفره زن‌ها و مردها يكي باشد. رفت‌وآمد بود اما مردها جداي از زنان در اتاق‌هاي مختلف پذيرايي مي‌شدند.
 
سفره محرم و نامحرم جدا بود
 
تا آخرين لحظه زندگي امام،‌ همواره سفره محرم و نامحرم جدا بود. يك بار مادرم به امام گفته بودند: «ما امشب منزل نفيسه خانم - دختر بزرگ آقاي اشراقي - دعوت داريم». امام فكر كرده بودند كه در منزل نفيسه خانم، همسرش و شوهر خواهرهايشان هستند و مرد و زن با هم هستند و به مادرم گفته بودند: «اين مجلس، مجلس حرام است. شما مي‌خواهيد به مجلس حرام برويد؟» مادرم گفته بودند: «همه به من محرم هستند.» امام گفته بودند: «به دخترها كه محرم نيستند». مادر گفته بودند: من مي‌روم كه به همه مردها محرم هستم (دامادها و احمد). امام در اين مورد بسيار دقت مي‌كردند.
 
امام به خواهرم ديه دادند!
 
آنچه از دوران بچگي يادم هست، اين است كه من حدود 8ساله بودم، خواهرم ده سال و خواهر بزرگترم (همسر آقاي اشراقي) 12 سال داشت. ما با بچه‌هاي منزل همسايه سمت چپ‌ خانه كه منزل آقاي كمالوند بود، عروسك‌‌بازي مي‌كرديم . . . گاهي هم گرگم به هوا بازي مي‌كرديم. امام به ما گفته بودند منزل آقاي كمالوند نرويم. ايشان از علما و از دوستان امام بودند. اين دوستي هم قصه جالبي دارد. به ما گفته بودند به: آنجا نرويد. هروقت مي‌خواهيد بازي كنيد، دخترشان - كه اسمش طاهره‌خانم بود - بيايد پيش شما. پشت‌ بام‌هاي منزل ما به يكديگر راه داشت. ما همگي بچه بوديم، ولي آنها نوكر 14- 15ساله‌اي داشتند كه به تازگي صدايش دورگه شده بود. به همين جهت آقا دستور داده بود: شما نبايد به منزل آنها برويد. وقتي آقا از مسجد سلماسي برمي‌گشتند و به طرف منزل مي‌آمدند، از پشت كوچه صداي گرگم به هواي ما بچه‌ها را شنيدند. وقتي به منزل آمدند، از كارگرمان - زيور - پرسيدند: «بچه‌ها كجا هستند؟» او جواب داد: «منزل آقاي كمالوند.» گفتند: «برو بگو بيايند.» ما خيلي ترسيديم. برگشتيم به منزل و سه‌تايي توي زير زمين رفتيم، خطاب امام، بيشتر به خواهر بزرگترم بود كه مكلف شده بود. امام يك چوب نازك خشك را برداشتند و محكم به لبه ديوار زيرزمين زدند و گفتند: «من نگفتم نرويد؟ چرا رفتيد؟» بسيار هم عصباني بودند. چوب شكست و يك تكه‌اش به پاي خواهرم خورد. بلند شديم و به اتاق رفتيم و من ديدم پاي خواهرم كمي كبود شده است. شب به آقا گفتم: «خرده چوبي كه به ديوار زديد و شكست، به پاي صديقه خورده پايش كبود شده.» امام پرسيدند: «واقعاً؟» گفتم: «بله». گفتند: «برو بگو بيايد». صديقه خانم آمد و امام پايش را ديدند و به او ديه دادند! من به خودم گفتم: اي كاش پاي من كبود شده بود! امام تا اين حد روي مسائل شرعي دقت داشتند، در حالي كه بچه‌شان بود و عمداً هم نزده بودند. با همه انس و توجه و محبتي كه امام داشتند، ما از ايشان خيلي حساب مي‌برديم. البته حق با ايشان بود من خيلي شلوغ بودم.
 
آغوش مهربان آقا
 
شايد اولين خاطره‌اي كه از دوران كودكي به يادم مانده، به خاطر لذتي كه از حضور امام مي‌بردم، اين است كه امام شب‌ها زير كرسي مي‌نشستند و من كه يك دختر چهار پنج ساله بودم، مي‌رفتم زير كرسي و سرم را از زير بغل ايشان بيرون مي‌آوردم و چون بچه شيطاني هم بودم، خيلي وول مي‌خوردم، ولي ايشان دلشان نمي‌آمد به من بگويند برو؛ فقط نگهم مي‌داشتند كه خيلي شلوغ نكنم. گاهي هم دستي به سر و صورتم مي‌كشيدند. من چون خيلي از اين كار لذت مي‌بردم كه در آغوش پدر باشم، نمي‌رفتم. ايشان هم نمي‌گفتند برو، ولي دست و پايم را مي‌گرفتند كه خيلي شلوغ نكنم. خيلي با خوشرويي و محبت با من رفتار مي‌‌كردند و من از اين كارشان خيلي لذت مي‌بردم؛ لذا اولين خاطره‌اي كه از دوران بچگي يادم مي‌آيد اين است كه شب‌ها دور كرسي مي‌نشستيم و بسياري از اوقات من شام خودم را هم همان‌جا و همراه امام مي‌خوردم.
 
برنامه ثابت امام براي بازي با كودكان
 
بيش از آنكه تصور كنيد حضرت امام اهل محبت بودند. بچه بودم و يك روز در حياط نشسته بوديم، به من گفتند: «اگر توانستي اين مداد را با دست راستت به ديوار بزني، من به تو جايزه مي‌دهم». من گفتم: «اينكه كاري ندارد». گفتند: «بينداز!». من هم مداد را دادم به دست راستم و پرت كردم به طرف ديوار و بعد گفتم: «جايزه‌ام را بدهيد!». امام گفتند: «با دستت پرت نكردي». گفتم: «چرا! با دستم پرت كردم». گفتند: «نخير! دستت هنوز به بدنت هست!» من تازه متوجه شدم كه دارند با من شوخي مي‌كنند. امام براي بازي با ما وقت خاصي داشتند. صبح‌ها در منزل تدريس مي‌كردند و طلاب مي‌آمدند. نيم‌ساعت به اذان ظهر مانده، طلاب مي‌رفتند و امام مي‌آمدند به حياط و يك ربع با ما بازي مي‌كردند. ما هم مي‌دانستيم و از قبل جمع مي‌شديم. ما معمولاً از گِل باغچه تيله درست مي‌كرديم و مي‌گذاشتيم خشك مي‌شدند، بعد با آنها تيله‌بازي مي‌كرديم و هركس مي‌توانست تيله بيشتري را بزند، برنده بود. البته بازي‌هاي گوناگوني از جمله گرگم‌ به هوا بازي مي‌كرديم. ايشان مي‌نشستند و يك نفرمان سرش را در دامن ايشان مي‌گذاشت و بعد همه مي‌رفتند و قايم مي‌شدند، بعد آن فرد بلند مي‌شد و دنبالمان مي‌گشت. امام به ضعيفترها كمك هم مي‌كردند. من از همه شلوغ‌تر بودم و يكي از خواهرهايم (خانم آقاي اشراقي) با اينكه چهار سال از من بزرگتر بود، آرامتر و مظلومتر بود و زبر و زرنگي مرا نداشت. گاهي اوقات مي‌رفتم بالاي درخت كاجي كه در منزلمان بود و آنجا قايم مي‌شدم. كسي سرش را بلند نمي‌كرد به آنجا نگاه كند. امام مي‌دانستند كه بچه‌ها نمي‌‌توانند مرا پيدا كنند و با سرشان اشاره مي‌كردند، يعني آنجا را نگاه كن و جاي مرا لو مي‌دادند. گاهي اوقات هم زير عبايشان قايم مي‌شديم. امام عصرها هم براي تدريس به مسجد سلماسي قم در كوچه آقازاده مي‌رفتند و تقريباً نيم‌ساعت به اذان مغرب كه آفتاب هنوز بالاي ديوار بود، به منزل برمي‌گشتند و ما منتظرشان بوديم. مي‌آمدند و يك ربع با ما بازي مي‌كردند و بعد سراغ كارهاي خودشان مي‌رفتند. امام سر شب شام مي‌خوردند، به‎قولي سه از غروب رفته، گاهي قبل و گاهي بعد از شام مي‌آمدند و با ما بازي مي‌كردند. اوايل كودكي بازي بود و بعد به تدريج تبديل به كتاب خواندن شد. من در 13-14 سالگي خيلي اهل مطالعه بودم و كتاب‌هاي رمان و تاريخي را غالباً بلند مي‌خواندم و بقيه گوش مي‌دادند. بزرگتر كه شديم، امام معما و چيستان يا مسئله‌اي مطرح مي‌كردند و ما سعي مي‌كرديم پاسخ آنها را پيدا كنيم. گاهي اوقات هم نمي‌توانستيم جواب بدهيم.
 
دفاع امام از كوچك‌ترها
 
يادم هست 10 -11 ساله بودم و حاج‌آقا مصطفي شايد 21-22 ساله بود. به من گفت: «يك ليوان آب به من بده!» امام نشسته بودند. من شانه‌هايم را بالا انداختم و گفتم: «نمي‌خواهم». حاج‌آقا مصطفي ناراحت شد و آمد طرف من كه مرا دعوا كند. امام به من اشاره كردند كه فرار كن. داداش ديد و گفت: شما اين جور مي‌كنيد كه گوش به حرف نمي‌دهد». آقا گفتند: «اگر گوش به حرفت بدهد، امروز مي‌گويي يك ليوان آب بده، پس‎فردا مي‌‌گويي كفش‌هايم را جلوي پايم جفت كن!».
 
مصطفي بر فراز گلدسته!
 
همراه خانم (مادرشان) در صحن حضرت معصومه سلام ‌الله عليها بودم. حدود 8 - 9 سال داشتم و داداش 18- 19 ساله بودند. خانم سرشان را بلند كردند و توجه كردند كه يك نفر روي مناره كله معلق ايستاده است. اولين حرفي كه خانم زدند اين بود كه گفتند: «خوش به حالش!» خانم خيلي شاداب و دلشاد بودند. همه نگران شدند، ولي خانم گفتند: «فكر مي‌كنم مصطفي باشد. غير از مصطفي كسي جرأت نمي‌كند آن بالا برود و معلق بزند!» جالب اين است كه خانم‌ نگران نشدند و اصلاً اهل اين‌جور نگراني‌ها نبودند. بقيه خيلي نگران شدند، ولي ايشان ابداً.
 
امام به من گفتند: كودتاچي!
 
ما اغلب براي ناهار آبگوشت داشتيم، چون امام آبگوشت دوست داشتند، ولي من اصلاً آبگوشت دوست ندارم و در منزل همسرم هم جز چندباري كه نوه‌هايم آمدند و خواستند برايشان درست كنم، آبگوشت درست نكرده‌ام. يك بار كه حدوداً 9 - 8 ساله بودم در فصل تابستان بود و امام وضو گرفته بودند و داشتند از پله بالا مي‌آمدند و من ظرف گوشت‏كوبيده دستم بود. چشمم كه به آقا افتاد، بشقاب را به طرف ديوار پرت كردم و گفتم: «كي گفته هر كس بزرگتر است،‌ بايد حرف، حرف او باشد؟ شما چون بزرگتريد و آبگوشت دوست داريد، من هم بايد آبگوشت بخورم؟» ايشان آمدند بالا و به خانم گفتند: «بچه‌ها را بنشانيد و از آنها بپرسيد چه غذايي دوست دارند و هرروز مطابق ميل يكي از آنها غذا بپزيد!». البته به من لقب «كودتاچي» دادند و گفتند: تو كودتا كردي!
 
خواهش امام از من: به چين نرو!
 
چند سال قبل از فوت امام مرا به چين دعوت كردند كه بروم آنجا و صحبت كنم. سر سفره بوديم و ايشان به خاطر قلبشان به دستور دكتر پشت ميز كوچكي مي‌نشستند و غذا مي‌خوردند. من خيلي عادي و معمولي گفتم: «من هفته ديگر به چين مي‌روم. مرا دعوت كرده‌اند.» حرف‌هاي ديگري زده شد و گذشت. چند دقيقه بعد، امام به من گفتند: «فهيمه (مرا در منزل فهيمه صدا مي‌زنند) بيا!» بعد گفتند: «سرت را بياور پايين!» من كنار ايشان ايستاده بودم. گوشم را نزديك دهانشان بردم. امام گفتند: «مي‌خواهم از تو خواهش كنم به چين نروي». من مكثي كردم و گفتم: «چشم»، ولي حقيقتش اين است كه كمي به من برخورد كه چرا ايشان همان وقت به طور عادي اين مطالب را نگفتند. مثلاً نگفتند مصحلت نيست و نرو و چرا اين‌جور گفتند. وقتي غذا خوردن تمام شد و ايشان خواستند به اطاقشان بروند، من همراهشان رفتم و گفتم: «مي‌خواهم از شما گله كنم». پرسيدند: «چرا؟» جواب دادم: «شما فكر مي‌كنيد اگر مرا منع كنيد گوش نمي‌كنم؟ همان‌جا به من مي‌گفتيد نرو، مصحلت نيست. من هم قبول مي‌كردم. لازم نبود مرا صدا بزنيد و درِ گوشم بگوييد». گفتند: «آدم وقتي مي‌خواهد چيزي را به كسي بگويد، بايد به كف پاي او بگويد؟ بايد درِ گوشش بگويد!» فهميدم مي‌خواهند از در شوخي درآيند. گفتم: «هم من مي‌دانم منظورم چيست، هم شما مي‌دانيد!».
 
دقت و مراعات ظريف
 
نكته ديگري كه يادم آمد از دوره‌اي است كه امام كسالت داشتند. حدود ده روز قبل از رحلتشان بود. امام بيمار بودند و بايد در بيمارستان بستري مي‌شدند. امتحان جامع دكترا هم داشتم. امام هم قرار بود فرداي آن روز به بيمارستان بروند. من وقتي وارد منزل شدم، ايشان داشتند با مادرم شام مي‌خوردند. شنيدم كه گفتند: «به فهيم نگوييد.» من همان‌جا متوجه شدم كه ايشان مي‌خواهند به بيمارستان بروند، منتها ايشان به ديگران توصيه مي‌كردند به من نگويند كه حواسم براي امتحان پرت نشود. من به روي خودم نياوردم كه مي‌دانم. آمدم و نشستم و صحبت كرديم و شب به منزل برگشتم. صبح فردا دلم نيامد كه نروم و امام(ره) را نبينم. از آن طرف هم از بيمارستان گفته بودند جواب آزمايش حاضر نيست و بايد فردا براي عمل بياييد. من اين را نمي‌دانستم. وقتي آمدم و وارد اتاق شدم، فكر كردم امام را مي‌خواهند به بيمارستان ببرند. به روي خودم هم نمي‌آوردم كه مي‌دانم. به محض اينكه وارد شدم، امام دستشان را باز كردند و گفتند: «خيالت راحت‌! قرار نيست به بيمارستان بروم». پرسيدم: «جدي مي‌گوييد؟» يادم نيست عين جمله‌شان چه بود، اما آن را جوري ادا كردند كه من باور كردم كه قرار نيست اصلاً به بيمارستان بروند و با كمال آرامش رفتم و امتحانم را دادم و برگشتم و تازه فهميدم كه قرار است فرداي آن روز بروند. اين‌قدر دقيق بودند كه من از نظر روحي لطمه نخورم و امتحانم خراب نشود.
 
بيشترين ناراحتي امام از آقاي منتظري و ماجراي قطعنامه بود
 
من اصلاً در مورد قضيه آقاي منتظري ناراحت نشدم و فكر مي‌كردم حق همين است كه امام ايشان را كنار بگذارند، چون ديده بودم كه امام چقدر از دست ايشان اذيت شدند. رنج امام حد و اندازه نداشت. باورشان نمي‌شد كسي كه آن‌قدر مبارز و متدين بوده، اين‌طور تحت تأثير قرار بگيرد. فوق‌العاده زياد هم تلاش كردند تا ايشان را از بعضي ارتباطات و كارها منع كنند. امام كمتر مسائل بيرون را در اندرون نقل مي‌كردند، ولي در ارتباط با ايشان از بس منقلب و ناراحت بودند، مي‌آمدند و مي‌گفتند. من در طول زندگي امام، دو بار ناراحتي فوق‌العاده زياد ايشان را ديدم. يك بار همين قضيه آقاي منتظري بود كه امام خيلي اذيت شدند، يكي هم قبول قطعنامه. من تهران نبودم و از تلويزيون خبر بركناري آقاي منتظري را شنيدم. خوشحال شدم و فكر مي‌كردم حق همين بود و ايشان نبايد جانشين امام باشند. خدا شاهد است همان روز اول بعد از رحلت امام با آن همه ناراحتي از آن مصيبت بزرگ، وقتي شنيدم كه آقاي خامنه‌اي انتخاب شده‌اند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گويي مرگ پدر را فراموش كردم. حتي كسي به من گفت: «خوشحالي مي‌كني كه جاي پدرت جانشين انتخاب شد؟» گفتم: «اين حرف چيست؟ بالاخره هركسي رفتني است، ولي شخص بسيار خوبي جاي ايشان آمد». تا الآن هم معتقدم بهترين فرد، ايشان بودند و هستند. ان‌شاءالله كه عمر طولاني داشته باشند.
 
نظر امام درباره رهبري آيت‌الله خامنه‌اي
 
به خاطرم هست، 3-4 روز بعد از جريان آقاي منتظري كه ايشان از قائم‏مقامي كنار رفتند، پيش امام نشستم و گفتم: «اگرچه زشت است كه من اين حرف را بزنم، اما بالاخره آدميزاد از اين دنيا مي‌رود و من به نظرم مي‌رسد فردي را نداريم كه جانشين شما باشد. آيا بهتر نيست كه شورايي باشد؟» تا اين حرف را زدم، گفتند: «چرا نداريم؟» گفتم: «به نظر مي‌آيد چنين فردي نيست.» گفتند: «چرا، آقاي خامنه‌اي». صرف‌نظر از سخن امام، من واقعاً و قلباً به رهبر معظم انقلاب اعتقاد دارم. خدا شاهد است كه اين اعتقاد قلبي من است كه الآن بهترين فرد را داريم و چه انتخاب خوبي بود. هيچ‌كس نمي‌توانست اين طور محكم در برابر آمريكا و دشمنان بايستد و از ملت دفاع كند. گاهي اوقات وقتي ايشان مطلبي را مي‌گويند، خيلي ياد امام مي‌كنم و مي‌بينم گويا همان گفته‌هاست. من بسيار به ايشان اعتقاد دارم و لذا هرچه بگويند اطاعت مي‌كنم. من معتقدم كه در رأس يك كشور اسلامي قطعاً بايد ولي فقيه باشد و فقط ولي فقيه است كه مي‌تواند به معناي حقيقي، كشور را حفظ كند؛ انتخابي هم كه مردم به صورت مستقيم يا غيرمستقيم مي‌كنند، انتخاب درستي است. مردم تشخيص درستي دارند.
 
منبع:گاهنامه پاسدار

خاطرات بسیار خواندنی محافظ رهبر انقلاب



آنچه در ادامه می آید متن سخنرانی یکی از محافظان مقام معظم رهبری است که توسط خبرنامه دانشجویان ایران منتشر شده است.

سال 68 لحظاتی که امام (ره) داشتند به رحمت خدا می رفتند با دفتر ریاست جمهوری تماس گرفتند و ما به همراه آقای خامنه ای سوار ماشین شدیم و به سمت جماران حرکت کردیم. وقتی به جماران رسیدیم چون همه مسئولین آمده بودند شرایط بسیار سختی را ایجاد کرده بودند و فقط تعدادی از محافظین را داخل راه می دادند. همراه آقا که رئیس جمهور بودند فقط 4 نفر داخل شدیم و تا دم در حسینیه رفتیم .
خیلی از شخصیت ها و نمایندگان مجلس آنجا بودند و داخل راهشان نمی دادند، همراه آقای خامنه ای دو نفر توانستیم بعنوان محافظ داخل بیمارستان برویم که دائم شیفت عوض می کردیم. تنها کسی که امام (ره) موقع رحلتشان و قبل از خانواده شان او را پذیرفتند، آقای خامنه ای بودند. بعد از آن نمازی که امام (ره) خواندند پزشکان گفتند که نمی توان کاری برای ایشان انجام داد در این شرایط قرار شد همه کسانی که داخل اتاق امام بودند خارج شوند و فقط خانواده امام داخل شوند. قبل از ورود خانواده امام حاج احمد آقا از اتاق امام (ره) آمدند بیرون و گفتند آسید علی آقا را امام کار دارند. آقای خامنه ای داخل شدند و برای اینکه صدای امام (ره) را که نحیف شده بود بشنوند گوششان را نزدیک صورت امام (ره) بردند و امام (ره) با ایشان صحبت کردند. ما که پشت شیشه این صحنه را می دیدیم هر لحظه که می گذشت می دیدیم آقای خامنه ای قرمزتر می شد، صورت ایشان دائم قرمز می شد گویا به حد انفجار رسیده بود . بعد از صحبت های امام (ره) آقای خامنه ای حاج احمد آقا ر اصدا کردند داخل، سپس حاج احمد آمدند بیرون و گفتند حاج خانم - همسر امام (ره) - و محارم امام (ره) بیایند داخل. - تمام این صحنه ها فیلم برداری شده است و نمی دانیم چرا پخش نمی شود! - حاج احمد آقا که صدا کردند خانواده امام تا آقای طباطبایی - برادر خانم حاج احمد آقا - که شهردار تهران بودند و دکتر طباطبایی - برادر خانم دیگر حاج احمد آقا – داخل بودند تمام دختران و پسران منسوب به امام (ره) داخل بودند و دیداری را با ایشان تازه کردند. تنها کسی که با محارم امام (ره) تا لحظه آخر حیات ایشان داخل اتاق بود فقط آقای خامنه ای بودند!

تقریباٌ ساعت 23:30 امام (ره) تمام کردند. در این شرایط آقای خامنه ای با همان صورت برافروخته آمدند بیرون و همه کسانی که آنجا حضور داشتند را صدا کردند چه چپی ها و چه راستی ها و همه اطاعت کردند. آقا فرمودند هیچکس حق ندارد با هیچ خبرگزاری و هیچ گروهی مصاحبه علنی داشته باشد و خبر فوت امام (ره) را اعلام کند. اگر ما فردا صبح بتوانیم از صدا و سیمای خودمان این خبر را اعلام کنیم، بقای جمهوری اسلامی را می توانیم حفظ کنیم و در غیر این‌صورت احتمال این هست که خیلی از مسائل و مشکلات بر کشور ما جاری شود. همه گوش کردند و هیچکس حرفی نزد. تنها کسی که آن زمان مامور شد آقای لاهیجانی معاون جهاد سازندگی وقت بود که مسئول تهیه یخچالی شد که جنازه امام (ره) را 3 روز داخل آن گذاشتند. غیر از وی قرار شد کسی کار خاصی را انجام ندهد.

بلافاصله همه از جمله آقای خامنه ای به محل کارشان رفتند. همان شب آقا بسیاری از کارهای مربوط به حفاظت و اطلاعات را انجام دادند. فردا صبح قرار شد جلسه مجلس خبرگان برای تعیین رهبری انجام شود. همراه آقای خامنه ای آقای انصاری نامی بود به همراه من و آقای قاسمی که با آقای خامنه ای پیاده از منزل راه افتادیم و به مجلس آمدیم. هیچ کدام از ما در آن لحظات رهبری آقای خامنه ای به ذهنمان هم خطور نمی کرد. در مجلس حفاظت به دست گردان هفت سپاه بود و تعدادی از محافظین آیت الله مشکینی بعنوان رئیس مجلس خبرگان، محافظین آقای هاشمی بعنوان رئیس مجلس شورای اسلامی و محافظین آقای خامنه ای در مجلس تردد می کردیم. لذا بسیاری از شرایط داخل را می دانستیم.حدود 20 دقیقه طول کشید تا جلسه به حد نصاب رسید. آقای مشکینی شروع به صحبت کردند و سپس آقای هاشمی چند دقیقه صحبت کردند.در همین اثنی تلفن زنگ زد و گفتند حاج احمد آقای خمینی با آقای هاشمی کار دارند. آقای هاشمی اجازه گرفتند و داخل دفتر هیات رئیسه رفتند. آقای مشکینی راجع به مطالب داخلی مجلس خبرگان صحبت کردند و سپس قرار شد در مورد رهبری آینده صحبت شود. هیچ کس صحبت نکرد و همه به هم نگاه می کردند. اولین نفری که شروع به صحبت کرد، آقای خلخالی بود.

وی گفت میخواهم مطلبی را بگویم و این را یک تکلیف می دانم. آقای مشکینی بلندگوی وی را روشن کرد و وی شروع به صحبت کرد. ایشان گفتند من چند وقت پیش برای مراسم عقد دخترم نزد امام (ره) رفته بودم. تا دختر و عروس و دادمادم و بچه ها بازرسی شوند و بیایند داخل چند دقیقه طول کشید. من از امام (ره) سوال کردم حالا که شما آقای منتظری، قائم مقام رهبری، را عوض کرده اید با این شرایط بیماریتان شخص خاصی را مد نظر ندارید؟ ایشان به من نگاه کردند و گفتند: ”مگر می شود من نظر خاصی نداشته باشم و مگر می شود که نظرم را به کسی نگفته باشم؟ من به حاج احمد آقا و آقای هاشمی بارها گفتم . از نظر من هیچ کس در روی کره زمین از سید علی آقا بهتر نیست“. بعد از این حرف آقای خلخالی اعلام کردند که اساساً امام (ره) با شورای رهبری مخالف بودند. پس باید روی یک نفر صحبت کنیم و برای انفرادی هم چند نفر بیشتر در کشور نداریم، یکی آیت الله مشکینی هستند، یکی آیت الله موسوی اردبیلی و نفر سوم آقای خامنه ای هستند که امام (ره) روی ایشان نظر مثبت داشتند. بعد از آقای خلخالی تنها کسی که صحبت کرد آیت الله موسوی اردبیلی بود. ایشان گفتند در یکی از جلسات سران سه قوه که خدمت امام (ره) رسیدیم آقای خامنه ای و آقای هاشمی نیامده بودند.

من و مهندس موسوی رفته بودیم. داخل آمدن مهندس مقداری طول کشید. من با امام (ره) صحبت می کردم، به ایشان گفتم که نظر شما در مورد رهبری آینده چیست؟ و امام (ره) گفتند: ”من نظرم را به حاج احمد اقا و آقای هاشمی گفته ام و احدی را در کره زمین بهتر از آسید علی آقا برای رهبری نمی دانم“. این دو مورد را آنها گفتند. در حین صحبت ایشان آقای هاشمی از پله های دفتر هیات رئیسه آمدند پایین و به محض رسیدن به جایگاهشان میکروفون راخاموش کردند و بلندگوی خودشان روشن شد. آقای هاشمی گفتند احمد آقا یک مطلبی را به من گفتند که تکلیف را همین الان به شما بگویم و بعد معذرت خواهی کردند که بلندگو را خاموش کردند. سپس گفتند احمد آقا الان به من گفتند: ”

اگر می خواهید روح امام (ره) شاد شود و به وصیت نامه امام (ره) عمل کرده باشید اعلام کنید که امام (ره) بارها به ما گفتند که آقای خامنه ای را مطرح کنیم ولی به دلیل مسائل سیاسی نگذاشت که ما بگوییم“. آقای هاشمی گفتند حاج احمد آقا به من گفتند: ” امروز یک تکلیف است و حداقل حرف مرا در مجلس بزنید که من آن دنیا گرفتار نباشم“. سپس آقای هاشمی گفتند حالا یک مطلب را من بگویم. من بارها خدمت امام(ره) رسیدم و هر بار که رفتم امام (ره) به من گفتند: ” تا دیر نشده آ سید علی آقا را شما مطرح کنید بد است من مطرح کنم چون اگر من مطرح کنم قضیه استخلا پیش می آید. شما مطرح کنید من دفاع می کنم ”. سپس آقای هاشمی طبق عادت ریاست مجلسی اش عمل کرد و در حالی‌که ایستاده بود گفت کسانیکه با رهبری آقای خامنه ای موافقند قیام کنند. در همین هنگام آقای خامنه ای از کوره در رفتند و گفتند: ” اکبر آقا! بنشینید شما، مگر اینجا مجلس است که شما می‌خواهید رای بگیرید؟ رهبری نظام به این است که من بتوانم. مگر من می توانم خمینی باشم؟ این بار سنگینی که شما دارید به دوش یک نفر می گذارید را مگر یک نفر می تواند تحملش کند؟ تحملش شرایط میخواهد. نه من، بلکه هیچ کس نمی تواند تحمل کند“.

در همین هنگام مجلس یک مقدار شلوغ شد و موافقین و مخالفین حرفهایی زدند. آقای آذری قمی به آقای خامنه ای گفت شما بپذیرید، مگر ما مردیم همه ما کمک می کنیم. ولایت فقیه، ولایت انبیا است. وی آنقدر تعریف کرد که آقای خامنه ای از کوره در رفتند و گفتند: ” آقای آذری قمی! بفرمایید بنشینید. ما شما را می شناسیم، در دوره های مختلف شما را امتحان کرده ایم. اینی را که شما گفتید 10 سال آینده هم می گویید؟ 10 سال دیگر نخواهید گفت. هر جا مقابل شما مطلبی علم شود که شما نپذیرید مقابلش می ایستید“. در همین هنگام آقای آذری قمی عمامه اش را برداشت و دو دستی محکم تو سرش زد و گفت خدا از من نگذرد اگر قرار باشد من 10 سال آینده مقابل شما بایستم ، من شما را بعنوان ولایت فقیه، ولایت مطلقه فقیه، قبول دارم.

- دقیقاً بعد از 10 سال آقای آذری قمی رفت قم و در فردو نماز جماعت خواند و آنجا با آقای خامنه ای مخالفت کرد! دقیقاً همان‌طور که آقای خامنه ای گفتند 10 سال بعد این حرف را زد! - بعد از این صحبت ها خبرگان رای گیری کرد که در رای گیری همه خبرگان به غیر از 6 نفر رای موافق دادند! که یکی از آنها خود آقای خامنه ای بودند که به خودشان رای ندادند. یک نفر هم نظرش روی شورای رهبری بود نه اینکه با شخص آقای خامنه ای مخالفت داشته باشد. نظر وی این بود که در کشور به جای امام (ره) فرد نمی تواند عمل کند و یک شورای رهبری باید داشته باشیم که متشکل از آقای خامنه ای، آقای هاشمی بعنوان یکی از چهره های سیاسی و سه مرجع تقلید باشد. اما نظرش رای نیاورد و آقا با یک رای قوی انتخاب شدند.

حدود ساعت 3 جلسه تمام شد. کسانی بودند که از همان لحظه شروع به تبعیت کردند، از جمله این افراد آقای جوادی آملی بودند. هنگام خروج از مجلس هیچ کس ازدر خارج نشد همه به هم تعارف می کردند و حدود 3 دقیقه کسی خارج نشد. همه اصرار می کردند آقای خامنه ی خارج شوند اما آقای خامنه ای به آقای مشکینی گفتند که ایشان ابتدا خارج شوند. در همین هنگام آقای جوادی آملی گفتند: ” آقا شما بفرمایید که ما جرات کنیم پشت سر شما بیرون بیاییم. آن موقع شما بر ما رفیق بودید و ما افتخار می کردیم پایمان را پشت پای شما بگذاریم، امروز شما بر ما ولی هستید و از الان بر ما فرض و واجب است که همه پایمان را جای پای شما بگذاریم و طوری هم باید پایمان را بگذاریم که اگر کسی نگاه کند نفهمد چند نفر بعد از شما آمدند بیرون و فقط جای پای شما باشد! ”

- من با همین چشمهای خودم بیشتر از 100بار برخورد آقای خامنه ای و امام خمینی(ره) را با همدیگر دیدم. در هیچ برخوردی ندیدم که امام خمینی تمام قد جلوی ایشان بلند نشود و به طرفشان نرود. ولی برای هیچ کس ندیدم که این طور برخورد کند، البته بسیار نادر بودند در مقایسه با رفتاری که با شخصیت های دولتی، هیات دولت و... امام تنها با آقای خامنه ای اینگونه برخورد میکرد و با ایشان باز برخورد می کرد. آقای خامنه ای اوایل رهبری در بیمارستان قلب شهید رجایی عمل داشتند. در کل طول عمل سید احمد خمینی در طول راهروی بیمارستان قدم می زدند، عصبانی و ناراحت بودند. گویا صحنه های بیماری امام راحل یادشان می آمد. بعد از اینکه عمل موفقیت آمیز بود، ما دوربینی روی قسمتی که ایشان بستری بودند گذاشتیم که دیگر مزاحم ایشان نباشیم و در باز و بسته نشود و تغییرات دمای اتاق به ایشان لطمه نزند. از بیرون اتاق کارهای حفاظتی را کنترل می کردیم. حاج احمد خمینی(ره) ساعت 15/2 نیمه شب به بیمارستان قلب شهید رجایی آمدند البته تنها با یک راننده و با لباس راحتی روحانیت نه لباس رسمی. ما از اینکه ایشان تنها و بدون حفاظت آمده بودند تعجب کردیم. ایشان گفتند: از آقا چه خبر؟ گفتیم: الحمدلله خوبند. ایشان خیالشان راحت شد. به ایشان گفتم: اگر می خواهید آقای گلپایگانی و سایرین را بیدار کنم؟ گفتند: نه، حاج خانم بسیار نگران حال آقا بودند. ایشان خواستند من بیام پیش آقا و خودم از نزدیک در جریان وضعیت ایشان قرار بگیرم نه با تلفن و خبردهی دیگران. بعد از چند دقیقه ایشان به ذکر خاطره ای پرداختند: ((ما در تمام جایی که امام تردد می کرد، سخنرانی می کرد و.. یک میکروفون های ریزی و یک کلید شصتی قرار داده بودیم تا هروقت حال ایشان نامساعد شد(این اواخر حال ایشان نامساعد بود) یکی از این کلیدها را فشار دهند تا من و دکتر طباطبایی سریع بدویم به سمت اتاق. من در اتاق خودمان دراز کشیده بودم، ساعت 7 شب ناگهان زنگ به صدا درآمد. من با سرعت به سمت اتاق امام رفتم و فکر کردم خدای ناکرده ایشان سکته کرده، امام چمباتمه زده بود و دو دستشان به زانویشان و نگاه تلویزیون می کرد. من به هیچ وجه حواسم به تلویزیون نبود. گگفتم: آقا، ایشان سریع گفتند: احمد بشین، احمد بشین. من نشستم و دیدم اخبار دارد دیدار آقای خامنه ای با یکی از مسئولان خارجی(رهبر کره شمالی) را نشان می دهد. گفتند: نگذارید دیر بشه، چند بار به شما و آقای هاشمی گفتم. ایشان رو مطرح کنید، این عظمت رو که آدم می بینه کیف می کنه. همینکه عصایشان را بلند می کند(در حال سان از نظامیان کره بودند) عظمت اسلام رو می بینم.))

درکتاب خاطرات آقای حیدر واعظ کاشانی اهل قم در باره آقای خامنه ای از قول آقای بهاالدینی چه فرمودند آنهم در چه سالی؟ ایشان(واعظ کاشانی) می گویند من در اتاق بودم و هر 2 داماد آقای بهاالدینی نشسته بودند. پسرآقای بهاءالدینی وارد شدند و گفتند: مجلس خبرگان آقای منتظری را به قایم مقام رهبری انتخاب کردند. ایشان نگاهی به پسرشان انداخت و فرمودند: نه اینطور نیست. پسرشان گفتند: مجلس خبرگان انتخاب کرد تمام شد. ایشان دوباره فرمودند: نه این طور نیست بعد از امام خمینی، رهبر ما آقا سید علی خودمونه.

در انتخاب آقای منتظری اصلا آقای خامنه ای امام جمعه بوده نه رییس جمهور. مسایلی که بین عرفا و بزرگان و مراجع می گذرد ما نمی بینیم. اینها مسایل مادی است ما می بینیم نه مسایل غیرمادی و برداشتشان با ما فرق دارد. در عالم دیگری هستند و ما به تحلیل آنها وارد نیستیم

مطالبی از خصوصیات ایشان:
سیره هایی وجود دارد که ما مجازیم بگوییم . برخی موارد را راضی نیستند ما بگوییم و جامعه بداند و ما نمی گوییم ولی دیده ایم. به اهلش می توان گفت که اثر گذار باشد در زندگیشان. چیزی که ایشان را به مقام مرجعیت و رهبری رساند فقط و فقط خودشان و رفتارهایشان است. ایشان همه این مقامات را از احترام به پدر و مادر می داند. ایشان می گوید: در زمانی که وارد حوزه شدند افتخار می کردند که کوچکترین فرد حوزه هستند. می فرمایند: وقتی وارد حوزه شدم با 2 نفر هم حجره ای شدم ودیدم که یکی از آنها از من کوچکتره و به من برخورد. ایشان آقای هاشمی بودند و بعدا فهمیدم از من بزرگتره. شهید بهشتی نیز با من بودند.دوران درس حوزوی به درس امام بسیار علاقه مند بودم و با هیچ چیز عوض نمی کردیم. با من تماس گرفتند و گفتند که پدرتان هیچ چیز نمی بیند و آب مروارید گرفته است. من به مشهد رفتم و چند وقت کارم این شده بود که دست پدرم را گرفته و از کوچه خامنه ایها به مسجد حکمت چهارراه شهدا می بردم تا نماز بخوانند و بعد از آن به پرسشهای مردم پاسخ می گفتم و دوباره ایشان را به منزل می بردم. هر 3 وعده نمازکار من این شده بود. تا اینکه ایشان قبول کردند عمل جراحی کنند و شکر خدا خوب شدند. من مطمئنم که دعای خیر پدرم مرا به اینجا رسانده است.

مادر و پدر برای ایشان از هیچ مرتبتی بالاتر نبودند. ایشان موقع ورود پدر تمام قد می ایستادند به سمت ایشان می دویدند و دستشان را می بوسیدند. تمام عمرشان کارش این بود و مادرشان نیز همینطور. وقتی پدرشان از فرودگاه می آمد ما را می فرستاد تا ویلچر ببریم ایشان را بیاوریم وتاکید می کردند به ایشان بگوییم آقاسیدعلی نمی تواند خودش به دیدار شما بیاید زیرا نیاز به برنامه ریزی حفاظتی دست و پاگیر دارد و الان احساس کند من دارم ایشان را جابه جا می کنم. در ریاست جمهوری وقتی به در ورودی ریاست جمهوری می رسیدیم ایشان خودشان پدرشان را از ماشین پیاده می کردند و پله ها را همپای ایشان می آمدند و برای ایشان پشتی می گذاشت، چای می ریخت و اجازه نمی داد در این لحظات ما کوچکترین کاری انجام دهیم. ایشان تاکید بسیار زیادی روی احترام به پدر و مادر داشتند و هرچه که به آن رسیده بود را از پدر و مادر می دانست. بر صله رحم بسیار بسیار تاکید می کرد و منزل برادرانشان: سیدمحمد- سید هادی و.. رفت و آمد می کرد. وقتی مشهد می رفتند چند روز می ایستاد تا همه فامیلهایشان را ببیند. به پدرخانم شان بسیار احترام می گذاشت و همیشه دستشان را می بوسید. دیدار علما و بزرگان با ایشان نیز در همین فضای اخلاقی و احترام می باشد. در سفر پس از رهبری ایشان به قم خیلی از علما و بزرگان حتی تا عوارضی قم آمده بودند جهت استقبال مانند آیت الله جوادی آملی. آیت الله حسن زاده آملی خودشان برای ورود آقای خامنه ای به قم خودشون به ورودی شهر قم آمدند ولو اینکه ایشان را نیز ندیدند. سخنان ایشان در مورد آقای خامنه ای در دیدار با رهبری بسیار عجیب بود و من در تمام این مدت من و دیگران فقط گریه می کردیم و آنها در فضای دیگری بودند. بسیار متواضعانه با ایشان برخورد می کرد و با صفا.
ما با آقای موسوی کاشانی مسئول دفتر رهبری بیت آقای جوادی رفتیم و اعلام کردیم آقا می خواهد بعد از نماز مغرب بیاید دیدار شما. ایشان فرمودند: بگویید نیاید، واقعا می گویم. منزل من بسیار بسیار حقیر است وگنجایش ایشان را ندارد. من خواهشم این است اگر می خواهند بزرگی کنند بیایند قدمشان روی چشمم ولی خانه من گنجایش ایشان را ندارد. من حاضرم بارها بارها خودم بیایم خدمتشان. بگویید با این شرایط من راضی نیستم بیایند. ما به رهبری اعلام کردیم این گفته را و رهبری فرمودند: ما اگر برویم منزلشان خیلی چیزها گیرمان میاید. این برخورد ایشان بسیار متواضعانه و باکرامت بود.

نماز مغرب عشا خدمتشان رفتیم وگفتیم که آقا انشاالله امشب تشریف میارن، با بچه های حفاظت ایشان هماهنگ کردیم تا اطراف خانه پست حفاظتی بگذارند و همسایه ها نیز اذیت نشوند. آقای آملی پیش ما ایستاده بودند و ما گفتیم شما بنشینید تا ایشان نزدیک شوند ما خبرتان می دهم. ایشان گفتند من از صبح تا الان منتظرم اصلا آرام و قرار ندارم. ما گفتیم اقلا شما بگذارید تا از دفتر(قم) حرکت کردند ما به شما اطلاع می دهیم. ایشان از هنگامی که خبر حرکت رهبری را شنیدند در خانه ایستاده بودند و منتظر بود. وقتی آقا تشریف آوردند ایشان سریع دویدند درب ماشین را باز کردند و تلاش کردند دست آقا را ببوسند ولی آقا ممانعت کرد. ایشان پیاده شدند و داخل خانه شدند و آقای آملی تا دست آقا را نبوسیدند کوتاه نیامدند. برخورد ایشان با رهبری بسیار متواضعانه و خود را حقیر و کوچک می گرفتند و آقا نیز با ایشان متواضعانه برخورد می کردند. حدود40 دقیقه دیدار طول کشید و در این 40 دقیقه فقط تعارف و معرفت بود. ایشان به منزل بسیاری به قم رفته اند ولی کمتر برخوردی این گونه بود. واقعا سرشار از فضل و کرامت بود.

منزل آقای بها الدینی کوچکتر بود. صبح زود رفتم منزل ایشان و قرار بود رهبری نماز صبح را که جمکران خواندند( نماز صبحها را کامل جمکران می خواندند)بیایند.. گروهی که برای حفاظت ایشان رفتیم منزل آیت الله، پسرشان آمدند و ما خودمان را معرفی کردیم. ما رفتیم بالا ساعت 4 صبح بود و دیدیم که ایشان در آن موقع به صورت رسمی منتظر کسی هستند. بعد از دستبوسی ایشان فرمودند: خوب آقا سید علی کجاست و کی میاید!!؟. ما تعجب کرده بودیم. گفتم جمکران هستند وبعد خدمت شما می رسند. ایشان فرمودند: اینگونه نگویید ایشان بزرگتر از این است ایشان لطف می کنند و منت بر ما می گذارند اینجا می آیند.

اسکورت شروع به حرکت کردند و تاکید داشتند که زیاد مزاحم ایشان نباشیم. آقا تشریف آوردند و آقای بهاالدینی می خواستند از پله ها پایین بیایند ولی آقا دوید به سمت ایشان و آقا با ناراحتی به ما نگاه کرد که چرا اینگونه شد و تشریف آوردند پایین، ولی ایشان فرمودند: به بچه ها چیزی نگویید من از دیشب تا کنون منتظر شما هستم و خواب ندارم. می خواستند دست آقا را ببوسند ولی آقا نگذاشت.

آقای بهاالدینی خواهش کردند که اجازه دهید من دست شما ر ا ببوسم تا فردا به مادرتان زهرا بگویم من دست ولیتان را بوسیدم. اختلاف سنی آقای بهالدینی با رهبری حدود50 سال بود در آن زمان(سال1380). وقتی نشستیم آقای بهاالدینی به اطراف منزل همه را نگاه می کردند و ما نگران بودیم که ایشان چه در فکر دارن و ما را چگونه می بیند(چشم بصیرت و برزخی). ایشان سپس نگاه به رهبری نمودند و گفتند: من شنیده بودم که شما از دفترتان حفاظت می شود و الحمدالله همه محافظان و همراهانتان خوبند و خوب می بینمشان. ما خیلی خوشحال شدیم. از فرزندان آقاگفتند و گفتند 2فرزند بزرگ شما را بارها دیده ام الحق(3مرتبه) همه خوبند و مانند شمایند. 2 فرزند کوچک را ندیده بودم و تازگیها که دیدم اینها نیز الحق خیلی خوبند. بعد آقا به بچه هایش، همراهان ومحافظانش اشاره کردند که همگی دست آیت الله را ببوسند و بعد خداحافظی کردند. با این برخوردها و کراماتی که ما دیدیم و حالا می بینیم یه عده ای که 16سالش از انقلاب گذشته و 14 سال قبل از انقلاب مشخص نبود کجا بوده و کی بوده حالا به اسم وکیل، وزیر، روحانی و.. مطالبی را می گوید که دل آدم می سوزه.

البته دل برای اون می سوزه نه برای انقلاب. انقلاب الحمدلله مانند بلدوزر هرکس که جلوش آمد و خواست بایستد له کرده و رفت. فکر کردید اینها که حالا آمدند از بازرگان، بنی صدر و..بزرگترند؟ بازرگان را همه جهان می خواستند. انقلاب ما قطع یقین انقلاب آقا امام زمان است و هیچ کس نمی تواند به ما ضرر و لطمه ای برساند. فقط به آقا مربوطه این انقلاب و فقط مقدرات می تواند بر ما اعمال شود. و حفظ حکومت نیز شرایطی دارد که باید در این خط باشیم.

قبل از سفر به حج رفتم خدمت علما و مراجع جهت اجازه تشریف. منزل آقای بهجت مطلبی خواستم و ایشان فرمود: ما اجیریم. میدانی اجیر چیست؟ کسی که مزد و پاداشش را قبلا گرفته و الان به جز اطاعت چیزی نباید انجام دهد.

ما اجیر آقا امام زمانیم و مزد و پاداشمان بودن در این دوران و خدمت به نظام جمهوری اسلامی است. این مزد و پاداش ماست و به هیچ چیز فکر نکنید. ما اجیریم و هرچه می گذرد فقط و فقط به خدمت امام زمان ببینیم.برای طول عمر مقام رهبری و ظهور حضرت و تعجیل در فرجشون صلوات بلند بفرستین.

تشرف مقام معظم رهبری به محضر مبارک امام زمان عجلل الله تعالی فرجه الشریف


پایگاه صالحات آیت الله احدی:

مطلبی را به شما عرض میکنم شاید نشنیده باشید .جناب آقای صدیقی شب فاطمیه روی منبر در بیت ایشان ( بیت رهبری ) که آقای رییس جمهور نشسته بود،آقای هاشمی بود ، سران مملکتی بودند ، قوه قضاییه ، همه بودند.آقای صدیقی روی منبر این مطلب را گفت و آن را نتوانست تمام کند .همین که خواست تمام کند فریاد گریه جمعیت و حضار بلند شد.
دیدند این جمعیت بسوی آقا دارند حمله میکنند که به عنوان تبرک به ایشان دست بزنند .آقا را بردند و دیگر نتوانستند جمعیت را اداره کنند .

و آن مطلب این بود :
(به نقل از حاج آقای صدیقی:) من همه ساله مکه که میرفتم قبل از رفتن به مکه به محضر آیت الله بهاءالدینی میرسیدم و توصیه میخواستم از ایشان.ایشان به من توصیه هایی میکرد و من این توصیه ها را در سفر مکه عمل میکردم . بعدهم که داشتم میامدم ، یک عمامه ای یا چیزی را برای ایشان هدیه میخریدم .

این دفعه که رفتم محضر ایشان این مطلب را فرمودند :
شما وقتی که میروید مسجدالنبی از قسمت جنوب شرقی مسجد ، از آن قسمت هفت قدم میاید به جلو و قسمت بعدی را هم گفت که من نمیتوانم دقیق به شما بگویم . به خاطر اینکه ایشان این را به ودیعت پیش من گذاشت . آن وقت از دو طرف به من دستور داد.

وقتی که قدم زدی آمدی جلو رسیدی به آنجا ،آنجا بنشین و این ذکر سبعه را بگو. این ذکر را که گفتی انشاءالله به حوائجت خواهی رسید .
(آقای صدیقی می گوید) ، عرض کردم: آقای بهاءالدینی چه وجهی دارد که من باید آنجا بنشینم و این اذکار سبعه را بگویم. چه وجهی دارد هفت قدم از آنجا قدم بزنم .

گفت : وجهش این است که دارم به شما میگویم فقط پیش شما بماند .
وقتی که حضرت زهرا سلام الله علیها آمد برای دفاع از علی ابن ابیطالب علیه السلام بدنش خون آلود بود وقتی که آمد ، که داخل مسجد وارد نشد وقتی که برگشت دیگر توان از او رفت دیگر به گونه ای شد که میخواست ادامه راه را بدهد نتوانست ، آنجا نشست و فکر میکنم که آن مکان به خون فاطمه سلام الله علیها رسیده است . آنجا حاجتتان را بخواهید .
(فریاد گریه جمعیت بلند شد)

بعد آقای بهاء الدینی میگوید : این کار را انجام بده .
(حالا جالب این است که حضار دارند به آقای صدیقی توجه می کنند ازاعیان شخصیتی مملکت ، و هم آقایانی که شرکت کننده بودند ، ایشان هم با ضرس قاطع دارد مطلب را می گوید.)

گفت :من رفتم مدینه همین کار را انجام دادم ، بعد از این رفتم مکه دیدم از بلند گو صدا میزنند : آقای صدیقی دوباره بروند مدینه . من دوباره رفتم مدینه ، چند روزی مدینه ماندم ، وقتی برگشتم به ایران یک عمامه ای خریده بودم رفتم محضر حاج آقا ، رسیدم، تا سلام علیک کردم بدون اینکه حرفی بزنم ،
حاج آقا بهاء الدینی فرمودند:

میدانی ثمره ذکر امسال چه بود ؟
گفتم : نه
گفت : نمیدانی ثمره ذکر امسال چه بود ، نگرفتی؟
گفتم : نه
فرمود : امسال ثمره ذکر شما یکی این بود که شما دو بار آمدید مدینه،
گفتم شما مطلعید من دو بار امسال آمدم مدینه .
گفت : بله آنجائی که نشسته بودید ذکر می گفتید در آنجا با تو بودم.
(این نوارش دربیت آقا هست،دم در که می فروشند ، نوار سه سال قبل فاطمیه)
بعد برگشت و گفت :
ثمره دوم اینجا بود :

(که تا گفت مجلس به هم پاشید اینقدرمردم به خودشان زدند وگریه کردند که آقا تشریف بردند ؛ دیدند که دیگر نمی شود جمعیت را اداره کرد.)

فرمودند : ثمره دوم این بود که آن نیتی که من میخواستم ، به آن نیت رسیدم ، و آن این بود
که امسال مقام معظم رهبری به دیدارامام زمان نائل آمد.

فایل صوتی سخنان آیت الله احدی را میتوانید از این جا دانلود کنید:
http://salehat.ir/images/stories/sound/Ahadi.mp3


همین ماجرا به نقل از حاج آقا دکتر محمدی:


«آقای صديقي به حضرت آيت‌اله بهاءالدين گفت ، آقا من سفر حج را در پيش دارم شما سفارشي ، دعايي ، درخواستي نداريد و آقاي بهاءالدين فرمودند: من يك دعايي دارم ؛ در كوچه بني‌هاشم همان جايي كه مادرم حضرت فاطمه را سيلي زدند شما برويد و از خدا بخواهيد كه دعاي من مستجاب شود ، همين. و من به مدينه رفتم . 

اما سفارش آقا را فراموش كردم و در مكه بودم كه يادم آمد آقا سفارش دعا داشته‌اند دوباره به مدينه برگشتم و دعا كردم كه خدايا دعاي آقاي بهاءالدين مستجاب شود (از اين مساله فقط خود خبر داشتم) وقتي به قم آمدم و خدمت آقا شرفياب شدم آقا فرمودند ، حالا ديگر سفارش من را در مدينه فراموش مي‌كني و به مكه مي‌روي و برمي‌گردي...!

من هم عذر خواستم و حسابي شرمنده شدم و بعد به آقا گفتم ، آقا دعايتان مستجاب شد . گفتند: بله ، خدا را شكر دعاي من مستجاب شد.

بعد گفتم آقا لطف بفرماييد كه اگر مانعي ندارد مضمون دعايي كه داشتيد را بيان كنيد ، آقا نپذيرفتند و من خيلي سماجت كردم و بالاخره آقا فرمودند :من دعایی كردم كه آيت‌اله خامنه‌اي خدمت حضرت امام زمان(عج) برسند كه خدا را شكر اين دعا مستجاب شد و آقا سيدعلي آقا خدمت ولي عصر رسيدند.»

آیت الله بهاالدینی و پیش بینی ایشان درباره رهبری امام
خامنه ای
 

 
به گزارش اختصاصی خبرنگار رهوا از یک منبع آگاه : قرار بوداز طرف مجلس خبرگان منتظری انتخاب شود ازتمام علما برای ایشان امضاي تاييدگرفته میشد.روزی برای گرفتن امضا چند از نزدیکان منتظری به خدمت آيت الله سید رضا بهاء الديني رسيدند اماايشان امضا نكردند هرچه ازفرستادگان منتظري اصرار ازايشان انكار.تاآنجا كه خود منتظري شخصا به خدمت ايشان رسید وتمام كتابهايي كه درمورد ولايت فقيه نوشته بود را محضر حضرت 
آقا قرار دادند

حضرت آقا تمام كتاب ها راجمع كردند وبه منتظري چند لحظه نگاه کردند و خنده کوتاهی کردند و فرمودند ولايت فقيه نوشتني نيست فهميدني است

این منبع نزدیک به بیت بهاءالدینی نقل میکند که از حضرت آقا پرسیدم چرا ايشان راتاييد نكرديد مگه شخص ديگري هم ميتواند .بعد از امام (ره) به مقام رهبری برسند

حضرت آقا فرمودند : البته هیچ كس حاج آقا روح الله نمی شود، ولی آقاسیدعلی خامنه ای حقیقتا ولی فقیه هستند و رهبر ,از همه به امام نزدیكتر است. كسی كه ما به او امیدواریم آقای خامنه ای است. شما از ما قبول نمی كنید و تعجب می كنید، ولی این دید ماست، نزد ما محرز است آقاسید علی خامنه ای رهبر آینده هستند و ايشان باز هم فرمودند :نظر ما سيد علي سید علی سید علی خامنه اي است

این منبع آگاه در گوشه ای دیگر از گفتگو با رهوا بیان کرد که :زمان می گذشت و به مرور زمان سخنان گهربار و گلواژه های بینش آفرین این پیر روشن ضمیر، بیشتر و بهتر عملی می شد. تا این كه رحلت حضرت امام خمینی قدس سره و انتخاب حضرت آیةالله خامنه ای (حفظه الله) پیش آمد.

محضر آقا جان رسیدیم و به عنوان خبر روز خدمتشان عرض كردیم. فرمودند:ما مدتها پیش به این مطلب رسیده بودیم و نظر خود را بیان کردیم که هیچ کس بعد از حاج آقا روح الله نمیتواند رهبر شود جز سید علی آقا و باید به ایشان كمك كرد تا تنها نباشد.

برپایه همین گزارش:قبل از ریاست جمهوری آقای خامنه ای روزی در بیت محترم حضرت آقا بهاءالدینی بودیم که آقای خامنه اي كه درآن زمان نماينده مجلس بودند به بیت ایشان (منزل)تشريف آورده اند و وقتي که آقای خامنه ای رفتند آقا زیر لب فرمودند :خورشيدلحظه اي تابيد ورفت!
 
يكي از روزها كه حضرت آقا تشريف برده بودند به جمكران، حدود ساعت دو شب به حضرت آيت‌الله العظمي بهاءالديني خبر مي‌دهند كه آقا صبح بعد از نماز مي‌خواهند تشريف بياورند منزل شما. تيم حفاظت ساعت چهار صبح براي آماده كردن شرايط به منزل ايشان مي‌روند كه متوجه مي‌شوند آقاي بهاءالديني، پيرمرد نود ساله جلوي در خانه ايستاده‌اند. مي‌گويند: آقا چرا با اين كهولت سن اينجا تشريف داريد؟ ايشان مي‌فرمايند: براي ديدن رهبر بزرگ انقلاب، من از همان ساعتي كه شما زنگ زديد آمده‌ام استقبال. 

یکی از نزدیکان آیت الله بهاالدینی هم در باره پیش بینی ایشان در باره رهبری آقا اینچنین نقل میکند: گاهی که صحبت از قائم مقامی برخی افراد بعد از امام می شد، ایشان لبخندی ملیح زده و با تامل اندیشمندانه ای می فرمود: ما این طور نمی بینیم، چون خدا نمی خواهد، هر چند بعضی تلاش می کنند . خیال می کنند می توانند برای شیعه از جانب خود رهبر و مرجع درست کنند.

آن گاه این داستان را بیان می کردند که:در زمان سید ابوالحسن اصفهانی برای مرجعیت بعد از ایشان، تبلیغ زیادی برای میرزا محمد حسین اصفهانی (کمپانی) کردند، ولی از آن جاکه خدا نمی خواست، میرزا محمد حسین اصفهانی پنج سال قبل از سید ابوالحسن اصفهانی رحلت کرد و سید ابوالحسن اصفهانی بر پیکرش نماز خواند.
 

آیت الله بهاالدینی:اجازه بدهید تا من دستتان را ببوسم تا فردا که به محضر جده ام زهرا مشرف شدم به ایشان عرض کنم دست ولی خود را بوسیدم
 
آیت الله فاطمی نیا:بعد از اینکه در سال 68 مجلس خبرگان به رهبری امام خامنه ای رای می دهند. بعد از فوت امام خمینی، رهبر انقلاب به دیدار آیت الله بها الدینی می روند. بسیجی ها آیت الله العظمی بها الدینی اصرار داشته اند که دست آقا را ببوسند و آقا هم نمی گذاشتند. این عالم بزرگوار وقتی امتناع رهبر انقلاب را می بیند می فرماید:

اجازه بدهید تا من دستتان را ببوسم تا فردا که به محضر جده ام زهرا مشرف شدم به ایشان عرض کنم، دست ولی خود را بوسیدم.
 
[ دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۱ ] [ 23:48 ] [ محب آل محمد(ص) ]
آقای بهجت فرمودند:"بهتر از ایشان نداریم."
 


آیت الله صدیقی امام جمعه موقت شهر تهران سه شنبه ۲۸/۲/۸۹ در مراسم ایام شهادت جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها که در بیت رهبری با حضور آیت الله العظمی امام خامنه ای حفظه الله برگزار می شد پس بیان از فضایل صدیقه کبری و مناقب آن حضرت خطاب به مقام معظم رهبری فرمودند:

"آقا جان؛شما دستور فرمودید از شما چیزی نگم،اما اینها که آمده اند اینجا همه عاشقند مگر می شود چیزی نگفت."

آیت الله صدیقی پس از بیان چند جمله با همین مضامین،به نقل چند جمله از آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه پرداختند:

"از آقای بهجت سوال کردم نظرتان راجع به مقام معظم رهبری چیست؟

آقای بهجت فرمودند:"بهتر از ایشان نداریم."

"همچنین آقای بهجت به خود بنده عرضه داشتند که در دیداری که با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داشتم از ایشان راجع به آقای خامنه ای سوال کردم و
حضرت پاسخ دادند: " آقای خامنه ای از ماست.
 
 
آیت الله العظمی بهجت: همان یکبار که گفتند حضرت علی علیه السلام جوان است و ایشان را از خلافت منع کردند برای هفت پشتمان کافیست
 

به گزارش شیعه آنلاین به نقل از ایرسنا، نقل قولی که می خوانید مربوط می شود به سال 1368 و پس از رحلت حضرت امام خمینی -قدس الله نفسه الزکیه - که موضع گیری آیت الله بهجت را نسبت به مقام معظم رهبری اعلام می کند.

وقتی ایشان (مقام معظم رهبری) برای رهبری انتخاب شدند عده ای به آیت الله بهجت گفتند: آقای خامنه ای جوان است برای برای رهبر شدن!

آیت الله بهجت در جواب آن عده فرمودند: همان یکبار که گفتند حضرت علی علیه السلام جوان است و ایشان را از خلافت منع کردند برای هفت پشتمان کافیست...

دید سیاسی آیت الله بهجت بر خیلی از شاگردان ایشان پوشیده نیست و ایشان همواره بر حضور شاگردان ممتاز خود همچون آیت الله مصباح و دیگران بر حضور در عرصه سیاست تاکید داشتند.

آیت الله مصباح یزدی در این زمینه می فرمایند: «بنده بايد عرض كنم كه بزرگ‌ترين مشوّق خود بنده در پرداختن به مسائل سياسي و اجتماعي، خود ايشان بوده‌اند و به صورت‌هاي مختلف به دوستان و كساني كه در درس شركت مي‌كردند، سفارش مي‌كردند كه به اين‌گونه مسائل اهميت بدهند و اشاره مي‌كردند كه اگر كساني كه تقيّد به مسائل علمي و معنوي دارند، به اين كارها نپردازند، روزگاري بيايد كه جوّ سياست اجتماع به دست نااهلان بيفتد و جامعه اسلامي را از مسير خودش منحرف كند. حتي گاهي پيغام‌هاي خاصي براي حضرت امام (قدس) در ارتباط با همين مسائل سياسي مي‌دادند كه در يك موردش بنده با يكي از دوستان، واسطه در رساندن اين پيام خاص به حضرت امام بوديم».
 

آیت الله العظمی بهجت:اگر مردم می‌دانستند که استقبال این سید چقدر ثواب دارد هیچ کس در خانه نمی‌نشست‌
 

حجت الاسلام والمسلمین دکتر مرتضی آقاتهرانی در پاسخ به سوالی در خصوص ارتباط مقام معظم رهبری و آیت ا... العظمی بهجت به نشریه 9 دی گفـته است: ما مشهد بودیم که حاج آقا مصباح برای بیعت با آقا به تهران آمده بودند و از آن جا هم به مشهد آمدند. ما خدمتشان رسیدیم و از وضع و اوضاع پرسیدیم. حاج آقا فرمودند که برای بیعت خدمت آقا رفته بودم ولی خدا را شکر دست خالی نرفتم، چون آیت ا... بهجت یک نامه چهار صفحه‌ای برای حضرت آقا که تازه رهبر شده بودند، نوشتند. شروع نامه هم این بود که بنده انتصاب حضرتعالی را به سمت مقام ولایت و رهبری تبریک عرض می‌کنم. بعد آقا به آیت ا... مصباح فرموده بودند که تا حالا خیلی‌ها از مردم و مسوولان با من بیعت کردند ولی هیچ کدام دلم را آرام نکرد که من در این جایگاه باید باشم یا نه الا این نامه که خیالم را راحت کرد. چون می‌دانم که ایشان اصلا بر مبنایی که دیگران ممکن است بنویسند و حرف بزنند، نمی‌نویسند و صحبت نمی‌کنند.

چند سال پیش که حضرت آیت ا... خامنه‌ای یک هفته‌ای تشریف آوردند قم، جمعیت زیادی برای استقبال آمده بودند در خیابان‌ها. آیت ا... العظمی بهجت(ره) هم آمدند جزء جمعیت استقبال کنندگان. حالا یک مرجعی در سن حدود نود سال‌! ایشان هم آمدند در جمع استقبال کنندگان. شخصی به ایشان گفت که حاج آقا شما با این سن و سال آمدید وسط این جمعیت استقبال کنندگان ؟ آیت ا... العظمی بهجت فرمودند‌: " اگر مردم می‌دانستند که استقبال این سید چقدر ثواب دارد هیچ کس در خانه نمی‌نشست‌".

فرزند آیت ا... العظمی بهجت با اشاره به همزمانی روزهای پایانی عمر پدر بزرگوارشان با سفر رهبر انقلاب به استان کردستان، در بیان حالت روحی ایشان، به حساسیت این مرجع تقلید نسبت به سلامت رهبری اشاره می‌کند و می‌گوید: این موضوع سبب شد تا معظم له برای سلامتی رهبر انقلاب چندین ختم ویژه صلوات و ذکر را گرفتند و مداومت بر این ختم‌ها که برای سلامتی رهبر انقلاب بوده است تا آخرین ساعت عمر حضرت آیت ا... بهجت ادامه داشته است. برخی نیز از پیش بینی رهبری آقا چند سال پیش از رهبری توسط ایشان خبر داده اند.

در یکی از موارد که فردی می‌خواست از آقا گله کند حضرت آیت‌ا... بهجت با اعتراض فرمودند: آیا شما بهتر از ایشان سراغ دارید؟! من که بهتر از ایشان سراغ ندارم.
 

نگرانی آیت الله العظمی بهجت برای سلامتی مقام معظم رهبری


حجت الاسلام فقیهی اصفهانی از اساتید حوزه علمیه قم:

حاج آقای صدیقی در مراسم آیت الله بهجت نقل کردند که چقدر آقا برای سلامتی آیت الله خامنه ای نذر میکردند و گوسفند نذر می کردند و کارهایی انجام می دادند. خوب این باز نشانه شدت علاقه بود به آقا. بعد چیزی که نقل کردند این که شش ماه قبل از فوت آیت الله بهجت ایشان فرموده بودند که: "آقا را بگویید بیایند اینجا با ایشان کار دارم".

آقا را خواسته بودند و آیت الله خامنه ای آمده بودن این جا قم . صحبت هایی با هم داشتند از جمله آیت الله بهجت فرموده بودند: "خطری به سمت شما دارد می آید و من این خطر را احساس می کنم و من آن چه باید برای شما انجام بدهم ، برای سلامتی شما انجام داده ام.
و فرموده بودند: "خودتان هم هر کاری می توانید انجام بدهید ".

البته کاملش را حاج آقای صدیقی روی منبر نگفتند.
ولی بعدها یکی از دفتری های آیت الله بهجت که اطلاع داشتند و کامل تر گفتند.
گفتند چند روزی گذشت و باز دوباره حضرت آیت الله بهجت گفتند که: "آیت الله خامنه ای را بگویید یک نفر بفرستند من با ایشان کار دارم". حاج آقا محمدی گلپایگانی را آیت الله خامنه ای فرستادند پیش آیت الله بهجت.

آیت الله بهجت دومرتبه تأکید کردند: "که من برای سلامتی شما هرکاری می توانستم انجام دادم. خودتان هم یک کاری انجام بدهید". برای بار دوم بعد از چند روز این تأکید را آیت الله بهجت داشتند که به واسطه آقای محمدی گلپایگانی به آقا خبرش رسید و خود آیت الله خامنه ای هم هرکاری باید انجام بدهند انجام داده بودند.

آقا زاده آیت الله بهجت نیز می گفت که یک موقعی آیت الله خامنه‌ای تشریف آوردند قم، بعد آیت الله بهجت فرمودند: "همه از اطاق بروند بیرون. حالا هر کس می آمد ملاقات آیت الله بهجت، پسر آقا و بعضی های دیگر هم حضور داشتند.

بعد می گفت: یک موقعی آیت الله خامنه‌ای که آمدند، آیت الله بهجت فرمودند: " هیچ کسی نماند، همه بروند بیرون من با آقا حرف خصوصی دارم" و بعد تا مدتی با هم بودند و به طور خصوصی و ما همه رفته بودیم بیرون از اطاق، این قدر با هم صمیمی بودند.
 
 
آیت الله بهجت : کسی که عرضه اداره خانواده را ندارد حالا علیه این سید بزرگوار که جهان اسلام را اداره میکنند حرف میزند


پایگاه صالحات آیت الله احدی : 

مقام معظم رهبری - عزیز ما - معمولاً می آمدند خدمت جناب آقای بهجت ، دو تایی با هم خیلی نشست داشتند .

یک مرتبه در حال بازگشت از فرودگاه بودم ، یک پیرمرد بزرگوار محاسن سفید معمم روحانی را دیدم کنار جاده ایستاده ، ایشان را سوار اتومبیل کردیم . بعد دیدم انسان بسیار با فضلی است ، این پیرمرد بزرگوار نقل می کرد :

خدمت آیت الله بهجت بودم ، آقایی از علمای تبریز آمد و علیه آقای خامنه ای صحبت هایی کرد و یک سری گزارشاتی داد .

- فکر کرد چون آقای بهجت عارف است و ساکت و سیاسی حرف نمی زند ، پس نسبت به آقای خامنه ای بدبین است -

یک مرتبه آقای بهجت که مشغول ذکر بود از جا بلند شد و گفت :

خودش عُرضه اداره کردن خانواده را ندارد ، حالا علیه این سید بزرگوار که جهان اسلام را دارند اداره می کنند حرف میزند .

بعد از جا بلند شدند و در را بست و رفت به اطاق دیگر .

بنده غافلگیر شدم .

خوب ببینید عارف اینچنین حرف میزنه ، عالم اینجوری حرف میزنه ، بلده .

و لذا تنها جایی که آقای خامنه ای به خودش تسلیت گفت در مرگ آقای بهجت بود . 


گفتنی است که آیت الله بهجت درباره امام هم کلام معروفی دارند که:
"اسراری از آقای خمـــینی میدانم که تاکنون نگفته ام و نخواهم گفت."

کلیپ تصویری سخنان آیت الله العظمی بهجت درباره مقام معظم رهبر را میتوانید از اینجا دانلود کنید(فرمت 3gp حجم mb 3.5):
  http://netiran.info/uploads_group/1000/49/2594.3gp

امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّریف فرمودند: ایشان از ما هستند 


پایگاه صالحات حجت الاسلام صدیقی در سخنرانی خود در بیت رهبری و با حضور ایشان که یه مناسبت مراسم عزاداری حضرت زهرا سلام الله عليها در تاریخ (28/2/89) برگزاد شده بود گفتند: 

اگر این حرف را اینجا نزنم ، پس کجا بزنم ؟ می دانم حضرت آقا راضی نیستند ولی ما موظفیم که بگوییم.
مرحوم آیت الله احمدی میانجی ازعرفای زمان و از شاگردان آیت الله بهجت(ره) بودند. ایشان به محضر امام زمان(عج) شرفیاب شده بودند ، در یکی از تشرفات گفتند که از امام زمان در خصوص رهبری آقا سید علی سوال کردم :


آقا! نظرتان در مورد ایشان چیست؟

امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) فرمودند: ایشان از ما هستند.

 

پاسخ حضرت مهدی (عج) به 10 سؤال در سال 1372 - رهبری آیت الله خامنه ای مورد عنایت ما بود 


پایگاه صالحات آیت الله مهدی احدی (شاگرد حضرات آیات بهجت ، حسن زاده آملی ، جوادی آملی ، وحید خراسانی و ...) در سخنانشان گفتند: 

جمعی در 27 خرداد 1372 (مطابق با روز پنجشنبه 26 ذی الحجه 1413) به محضر آقا ولی عصر (ارواحنا له الفداء) می رسند .

این مطلب از قضایایی است که مسجل است برای ما و برای دوستان ما در مسجد .

به خود مقام معظم رهبری هم گفته شد . البته راضی نبود پخش شود . ولی ضرورت هایی که دیدیم ، ما هم یک وظیفه ای داشتیم .

من اینجا این نامه را می خوانم .

گفت : نزدیک باب السلام شدیم ، دیدیم سید بزرگوار نورانی آمد .

سلام کردیم ، جوابی نشنیدیم . شاید جواب سلام را داد ولی ما متوجه نشدیم .

عرض کردیم سید بزرگوار ، سؤالاتی داریم ، اجازه می دهید ما سؤالاتمان را مطرح کنیم ؟

فرمودند سؤالاتتان را بپرسید .

سؤال اول : شما را در مدینه می توان دید ؟

لبخند زد . فرمود تا چه کسی باشید ؟

نماز را شروع کرد و ما به او اقتدا کردیم .

سؤال دوم را پرسیدیم : برای دیدن آقا چه باید کرد ؟

در جواب فرمود : شما اصرار نورزید . همین که علاقه دیدار آقا را دارید ، ثواب را می برید .

سؤال سوم : برای ظهور شما چه باید کرد ؟

فرمود دعا کنید .

سؤال چهارم : ظهور شمارا چگونه زمینه سازی کنیم ؟

فرمودند : آنچه که اهل بیت فرمودند عمل کنید .

بحث دین ، لا یبقی منه الا اسمه

هر وقتی که بحث اصالت دینی شود ، بحث فشار مطرح می شود .

سؤال پنجم : کجا و چگونه باید شروع کنیم ؟

آقا فرمود : بچه های خود را خوب تربیت کنید ، تا امام زمان سربازان خود را از نسل شما انتخاب کند .

سؤال ششم : آیا حضرت مهدی سربازان خود را از نسل جمهوری اسلامی انتخاب می کند ؟

جواب داد : بله .

سؤال هفتم : آیا انتخاب حضرت آیت الله خامنه ای مورد عنایت شما بود ؟

فرمودند بله مورد عنایت من بود .

سؤال هشتم : اگر بخواهیم حافظ کل قرآن بشویم ، چه کنیم ؟

آقا فرمود : اگر متوسل به مادرم فاطمه (سلام الله علیها) و اهل بیت (علیهم السلام) شوید ، حافظ کل قرآن می شوید .

سؤال نهم : اگر بخواهیم اهل بیت از ما راضی باشند چه کنیم ؟

امام به حدیث امام صادق بسنده کرد .

فرمودند : به حدیث امام صادق عمل کنید ." كونوا لنا زينا و لا تكونو علينا شينا " ، برای ما خوار نباشید برای ما زینت باشید .

یک سؤالی کرد که امام گریه کرد ، جواب نداد . من می دانم اگر این سؤال را عرض کنم ، قلب ها می شکند . و آن سؤال این است که گفت آقا ، گفت بله .

سؤال دهم : آقا ، قبر مادرت فاطمه (سلام الله علیها) کجاست ؟

آقا گریه کرد . از درب باب السلام با ناراحتی داشت می رفت .

گفتند : آقا بایست تو را به خدا .

یک نوری آقا را گرفت و رفت . دیگر نگاه نکرد .

والسلام

 

دعاي حضرت مهدي (عج) براي مقام معظم رهبري در عرفات


پایگاه صالحات حجة الاسلام صديقی:

قضييه آقا بعد از حضرت امام خدا شاهده از جزء كرامتهاست. اگر در زمان امام ، آقا به عنوان ولي امر مطرح بود زده بودندش .

آقاي طبا طبائي ميگويد اين آيات ولايت را در سوره مائده ، خدا جا سازي كرده بود .كه اگر اين گونه جا سازي نشده بود مورد هجمه اهل سقيفه قرار مي گرفت.

امام ايشان را تحت پوشش قرار داد ، انگشت هدايتش را هم به سوي او گرفت كه اين براي ولايت مناسب است ، هم تصريح فرمودند كه ايشان مي تواند اين كار را بكند ، هم بعنوان اسلام شناس ، مثل آفتاب مي درخشي ، اين تعبيراتي را كه فقط در مورد ايشان بود . عملأ هم الله أعلم حيث يجعل رسالته .

من همين قدر به شما بگويم ، خدا گواه است بنده از يك ولي خدائي خودم كرامت ديدم . ايشان به من گفتند كه شما اين سفر دوباره به مدينه بر مي گرديد و مهمان خانم زهرا سلام الله عليها هستيد . مدينه قبل بودم در يكي از سفرها برنامه اي هم نداشتم ، ولي به من فرمودند شما اين سفر دوباره به مدينه برميگرديد .

من اين تعبير مهمان خانم زهرا (س) هستيد را موقعي كه در هواپيما بودم ميرفتم يك جرياني پيش آمد در ذهنم آمدكه ما در اين سفر مهمان خانم زهرا (س) هستيم .

اين ولي خدا ميگفت كه در عرفات ديدم وجود نازنين امام عصر ارواحنا فداه به مقام معظم رهبري با اسم دعا ميكرد .

و با يك حالي گفتند : طوبي له ، طوبي له ، طوبي له .

اين عَلَم صاحب دارد ، اين سيد صاحب دارد ، سر سوزني هم تعلق به اين دنيا ندارد .

نه اين عمارت ، نه اين رهبري ، نه بر مالشان اضافه كرده ، نه برژستشان اضافه كرده است .

يكي از علماي موجودي كه خيلي هم با آقا موافق نيست و جزء نگراني هاست ، ايشان يك وقت بعد از ولايت آقا به بيت آقا رفته بود ، آقا به زور ايشان را جلو انداختند وپشت سرش نماز خواندند ، رهبر جامعه پشت سر ايشان نماز خواند .

آيت الله خوشوقت ميگفتند كه من وارد شدم به بيت براي روضه شان شركت كنم از آن درب آمدم كفشهايم را درآوردم . بعد از روضه هم ايشان يك شامي دارند و شام ميدهند وبنا شد كه خدمتشان برويم شام. منتها كفش من آنطرف بود .گفتند كه حضرت آقا با اصرار نعلين هاي خودشان را گذاشتند جلوي من و خودشان پا برهنه آمدند .

كجاي عالم شما يك همچنين كسي را پيدا ميكنيد ؟ شما كسي را پيدا ميكنيد كه يك آخوندي تا عمر داشت هر تيري كه در تركش داشت تا آخرين روز حياتشان هم به امام (ره) زد هم بر ايشان . اما بعد از وفات ، آقا در حق ايشان هم كم نگذاشتند .

كجاي عالم شما اينجور پيدا ميكنيد ،اين خُلق ، خُلق سلاطين است ؟ شما يك موجود مادي نفساني پيدا كنيد كه بتواند اين سعه صدر را داشته باشد، اين ژست ژست انبيا ست .آخوند هاي عادي نمي توانند اين كارها را بكنند .

يك آخوندي كه الان جزء مخالفين خيلي سر سخت است يك وقتي كاره اي بود ، يك رئيس دادگستري حرفش را گوش نكرده بود ، يك گارد نظامي برايشان قرار داد گفت با حقارت كوچكش كنيد تا بياوريدش .

خيلي از اينجا تا آنجا فاصله است.

در تمام فراز ونشيبها كسي مثل كوه ، المؤمن كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف اين نيست مگر روح انقياد و بندگي، وهمين هم باعث شده كه خدا پرچم را به دست ايشان بدهد .

حضرت امير(ع) كفشهاي پيغمبر را داشتند وصله ميزدند، پيغمبر خدا فرمودند : ليضربنكم رجل على تأويل القرآن كما ضربتكم على تنزيله‏

عرض كردند چه كسي است ؟ فرمود: هذا خاصف النعل

اصلا اشاره به اين تواضع بوده - همين كسي كه دارد كفشهاي پيغمبرش را پينه ميزند - فردا پرچم به دست اين است و شما با او مقابله ميكنيد و او مجبور ميشود شمشير بزند در تاويل ،آنگونه كه ما شمشير زديم براي تنزيل . لئن شكرتم لأزيدنّكم‏ ‏

بدانيد من خيلي حرفها دارم كه چه وضعي داشت قبل از انقلاب و انقلاب چه كرده ،امام چه معجزه ايست و چه رهگشايي است براي آمدن امام زمان (عج).

امام مشكل فرج را حل كرد اين انقلاب خيلي از مشكلات اعتقادي را حل كرد ، امام زمان (عج) انشاءالله تشريف مي آورند، انشاءالله نزديك است .باش تا صبح دولتش بدمد .

قدر اين آقا را بدانيد ، اين سيد بزرگوار اين رهبر ، والله عبد صالح است ، والله ولي خداست ، اهل ارتباط است ، سيمي وصل داره ، دل شكسته اي داره ،زجه هاي سحر داره ، گريه هاي جانسوز داره ، توسلات داره ، عالَمي با مادرش حضرت زهرا داره ، برايش دعا كنيد ،كمكش كنيد ، شبهات را بزدائيد ، با سعه صدر بدون مراء بدون جدال، با اخلاقتان با سعه صدرتان

كونوا له زيناً ولا تكونوا عليه شيناً.
 

امام : بعد از من كسي خواهد آمد كه پرچم را به دست حضرت مهدي خواهد داد


پایگاه صالحات حجةالاسلام مهدوي:

خدا رحمت كند شهيد عراقي و يكي از شخصيتهاي سياسي خوب امروز كه متأسفانه نمي توانيم اسم ببريم ، ميگويند وقتي امام در ابتداي نهضت اولين اعلاميه سياسي خود را داد ، (خوب ما در حد فهم خودمان درك ميكرديم ، نمي دانستيم روح خدا كجا را دارد ميزند) گفتيم خوب مردم ايران در فقر و بدبختي و استكبار اين طاغوت هستند و امام مي خواهد اين ايران را به آرامش و رفاه برساند .

گفت با شهيد عراقي بعد از اولين غرشي كه امام كرد ، رفتيم خدمت امام ، شهيد عراقي با همان خلوصي كه داشت گفت حاج آقا واقعاً خيلي خوب مي شد اگر اين چيزي كه شما ميگوييد اتفاق بيافتد . وضع مردم ايران خيلي خوب ميشود .

امام با بي اعتنايي فرمود بله وضع مردم هم خوب ميشود ، ولي ما مأمور به انجام چنين كاري نيستيم .

آقاي عراقي هم آدم سمج ، گفت آقا چي گفتيد ؟

امام فرمود ما براي مأموريت ديگري آمديم ، وضع مردم هم در حاشيه خوب ميشود .

آقاي عراقي گفت براي چه مأموريتي آمده ايد ؟

امام فرمود براي سه مأموريت :

اول سرنگون كردن حكومت پهلوي – دوم استقرار نظام جمهوري اسلامي – سوم ، دادن پرچم حكومت اسلامي به دست صاحب اصلي اش .

حوادث روزگار و فاصله زماني از حافظه ما برد ، رفتيم داخل مبارزات و خيلي ها كشته شدند و انقلاب پيروز شد . شهيد عراقي هم با زبان روزه توسط سيد مهدي هاشمي كه داخل باند آقاي منتظري بود ، نيز به شهادت رسيد ، ما به يكباره ديديم دو تا از وعده هاي امام محقق شد .

يك وقتي در جمع بعضي از مسئولين نظام از جمله حضرت آيت الله ري شهري ، گفتم شهيد عراقي و بنده شاهد چنين حرفي از امام بوديم . حالا دو مورد آن اتفاق افتاده ، سومين آن يعني چي ؟

بحث شد كه با دست امام ميرسد به دست صاحب اصلي ، يا شخص ديگري ؟

يكي از همان جمع كه حالا اسم نمي برم و شما مي شناسيد و آدم بزرگواري است ، گفت من ميروم و از امام مي پرسم . بعد رفتند و اينقدر از امام اصرار كردند كه آقاي عراقي همچنين چيزي از شما شنيده ، آيا درست است ؟

امام فرمودند بله درست است .

گفتند دو تا از آنها محقق شده سومي چي ؟

امام گفتند سومي هم خدا انشاءالله مي خواهد و ميشود .( خيلي امام پرهيز داشت )

اصرار كردم گفتم شما هستيد كه اين پرچم را به دست صاحبش مي دهيد ؟ يا شخص ديگر ؟ بعد از اصرار من ،

امام فرمودند : نه من نيستم . بعد از من كسي خواهد آمد كه پرچم را به دست صاحب اصلي اش خواهد داد .

حالا ما داريم اين مطلب را الان مي شنويم ، ولي اين آقاياني كه بعضي هايشان اين همه آتش مي سوزانند ، آن زمان داغ داغ تنوري اين مطالب را شنيده اند ، نمي دانند .

نمي دانند كه علامه اميني صاحب الغدير مي فرمايد : الخميني ، ذخيرة الله في الارض.  

فایل صوتی این سخنان:

http://salehat.ir/images/stories/video/Mahdavi.wmv

 

آقاي سيد علي عزيز در زمان رهبري تو ، حجت ابن الحسن العسكري ظهور خواهد كرد.

 

پایگاه صالحات حجة الاسلام حاجتي امام جمعه موقت اهواز: 

اين جمله آقاي ري شهري را اولين بار من لو ميدهم به اين صورت ، آورده ام مطلبش را هم بخوانم ، همان طور كه نوشته بودم .

اين مطلب مربوط به چند سال قبل است ، ايشان داشت سخنراني ميكرد طلاب هم بودند .


آقاي ري شهري مي فرمود : خدمت آقا رسيديم ، قبل از اينكه به اين نكات بپردازم الان به ذهنم رسيد ، نيمه شعباني بود خوابي را كه در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي ديدم نقل كنم گرچه خواب حجت نمي باشد ولي اين خواب با استنباطم تطبيق ميكند .

روزهاي اول انقلاب كه امام به قم آمده بودند و چند روزي از آمدنشان نمي گذشت در عالم روياء ديدمشان ، در آن حال همين مطلب را خدمتشان عرض كردم كه استنباط من اين است كه ظهور امام زمان نزديك است .

ايشان به شدت گريه كردند از شوق چنين روزي و سرشان را به علامت تائيد مطلب من تكان دادند.

تعدادي از اهل معرفت هم اين واقعيت را تائيد ميكنند.حتي يكي از دوستان حضرت امام كه چند ماه پيش خدمت رهبر انقلاب حضرت آيت الله العظمي امام خامنه اي (حفظه الله) رفته بودند ، مطلبي را در اين رابطه به آقا فرموده بودند .

آقا به من فرمودند : آقاي ري شهري ايشان آمد پيش من وگفت: آقاي سيد علي عزيز در زمان رهبري تو ، حجت ابن الحسن العسكري ظهور خواهد كرد.

حجة الاسلام حاجتي : اينجا جالب است صحت اين كلام اتقان اين كلام ، كه ناقل اين كلام خود آقاست با يك واسطه به شما عرض كردم . 

آذربايجان غربي رفته بودم خدمت يكي از آقايان ، علما و ائمه جمعه هم بودند . يكي از علماي سلماس آمد پيش من گفت: اول انقلاب علامه طباطبائي را ديدم در مركز قم كنار ميدان شهداء داشت ميرفت خدمت امام ،خانه امام ، به او گفتم آقا اين انقلاب را چطور مي بينيد ؟

علامه طباطبائي فرمود: اين انقلاب متصل ميشود به انقلاب جهاني امام زمان (عليه السلام).

فایل صوتی این سخنان:

http://salehat.ir/images/stories/sound/hajati.zip 

 

امام : به آقا سید علی خامنه ای بگو اینقدر از خدا طلب مرگ نکند! فرج نزدیک است ان شاءالله

 

پایگاه صالحات حجت الاسلام دانشمند:

اگر من از مظلومیت رهبر بگویم شاید دلتان خون بشود ، خیلی مظلومند ایشان .

این موضوع را من با یک واسطه می گویم . با یکی از محافظ های آقا در حرم امام رضا روبروی ضریح ، دو به دو با هم بودیم .

گفتم از آقا چه خبر ؟

میگفت ما روزهای دوشنبه ، ( این را میگفت و گریه میکرد ) می رویم سرکشی میکنیم به خانواده شهدا . آقا می فرمودند به خانواده شهدا نگویید که ما می آییم که به زحمت نیافتند .

یک ربع قبل آقا در ماشین هستند ما درب میزنیم و میگوییم آقا می خواهند تشریف بیاورند منزل و یک سلام و علیکی با مادر و پدر شهید نمایند .

یکبار رفتیم درب خانه دو شهید ، من خودم رفتم دیدم درب باز است و آب و جارو کرده اند . درب زدم ، مادر شهید آمدند دم درب و گفتند : آقا کو ؟

گفتم : کدام آقا ؟

گفت : مقام معظم رهبری کجاست ؟

گفتم : شما از کجا می دانید ؟

شروع کرد به گریه کردن ، گفت دیشب خواب بچه هام را دیدم ، بچه ها آمدند گفتند خوش بحالت ، فردا سید علی می خواهد بیاید خانه تان .

به اینجا که رسید ، مقام معظم رهبری هم رسیدند به درب خانه .


بعد مادر شهید گفت من خواب دیدم که امام هم تشریف آوردند و گفتند فردا آقا سید علی آقا می خواهند بیایند ، ما هم تبریک می گوییم . و یک مطلبی هم امام فرمودند و پیغام دادند که من به شما بگویم .

مقام معظم رهبری فرمودند چه پیغامی ؟

مادر شهید گفتند : امام فرمودند سلام ما را به آقا سید علی آقا برسانید و به ایشان بگویید اینقدر از خدا طلب مرگ نکن ! فرج نزدیک است ان شاءالله .

آقا خیلی گریه کرد .

حجت الاسلام دانشمند : مظلوم است آقا . یک کاری نکنیم که اگر گره ای نمی توانیم باز کنیم ، لااقل گره بر گره نیاندازیم .این واقعاً ظلم است ، خدا نمی بخشد .

در این دنیا مرکز شیعه فقط ایران است . افغانستان ، پاکستان ، مصر ، عربستان و عراق را ببینید . در ممالک اسلامی کجا شیعه همه کاره است ، ایران مرکز شیعه است ، دل امام زمان به شما بسته شده و امید امام به شماست .

خدایا رهبر مظلوم و با کرامت انقلاب را بحق امام زمان محافظت بفرما.

 

بشارت حضرت علامه حسن زاده آملی درباره ظهور: اگر بگویم ظهور واقع شده چه می گویید؟!

 

بسم الله الرحمن الرحیم


الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین



حجت الاسلام حسین نژاد ( از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم) :

شکر پروردگار متعال را که نعمت حیات بخشید و به نعمت اسلام و ایمان مفتخرمان کرد تا در سایه بندگی اش درجات کمال را طی کنیم و به مقام قرب و رضوانش نائل شویم و در این راه، بندگان صالح و اولیاء مقربش را در کسوت انبیاء و و اوصیا علیهم الصلاة و السلام، مربی و معلم و رهبر ما انسانها قرار داد، تا در سایه پیروی از این اسوه های الهی به سر منزل مقصود برسیم و آفات و خطرات مسیر بندگی ، مانع از طی مسیر نشود؛ یکی از بزرگترین الطاف الهی برای مومنین عصر حاضر، خصوصا ملت شریف ایران، تقارن مبارک ایام حیات دنیوی شان با انقلاب اسلامی و برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و تداوم آن با هدایت های حکیمانه رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای - مد ظله العالی- میباشد.



شکر این نعمت اقتضا میکند که روز بروز شناخت ما از این مقوله حساس و سرنوشت ساز تاریخ بشریت عمیق تر شود و تلاش مضاعفی انجام شود، تا این حرکت توحیدی-ولایی ، به اهداف والای خود روز به روز نزدیکتر شود

یکی از مهمترین محورهایی که لازم است در این مقوله تببین شود؛ رابطه انقلاب اسلامی ایران در ارتباط با جریان تاریخی حرکت انبیاء عظام و اوصیاء طاهرینشان، خصوصا بعثت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و امامت جانشینان ایشان در گذشته و آینده می باشد.

البته در این مقاله، قصد ورود کلی به این بحث نداریم اما لازم است به عنوان مقدمه مطلب به این حقیقت مهم توجه شود که علت عمده و اساس موفقیت های نظام اسلامی عزیزمان، پیوندهای بنیادین و گسست ناپذیر با این سیر نورانی الهی در بستر تاریخ بوده است و اگر نبود این پیوند مبارک معلوم نبود که آیا انقلابی در این مرز و بوم شکل میگرفت یا نه؛ یا در تداوم به چه سرنوشتی دچار میشد!

به همین خاطر لازم است بیش از پیش این موضوع از زوایای گوناگون نگریسته شود و ابعاد مهم این پیوند تببین و تشریح شود

یکی از شاخص های مهم و استراتژیک این بحث موضوع تببین پیوند انقلاب اسلامی ایران و انقلاب جهانی حضرت خاتم الاوصیاء، حجه بن الحسن العسکری (ارواحناه فدا) و مقوله "ظهور" میباشد



پیشینه تاریخی این بحث و تببین این موضوع به همان اولین روزهای آغاز نهضت میرسد وعمری به درازای خود انقلاب دارد.

بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره)، بارها در پیامهای مکتوب و سخنرانی هایشان چه قبل از پیروزی انقلاب و چه بعد از انقلاب، به این موضوع اشاره داشته اند.

ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله خامنه ای نیز به عنوان ناخدای کشتی انقلاب به اشکال گوناگون در این مورد سخنانی ایراد کرده اند. علما و دانشمندان جهان اسلام خصوصا جهان تشیع نیز به بیان های گوناگون در این زمینه بیانات مهم و موثری داشته اند که وارد شدن به این موضوع فرصت زیادی می طلبد.

موضوع این مقال، پرداختن به این قضیه از زبان افتخار عالم تشیع در عصر حاضر علامه ذو فنون "حضرت آیت الله حسن زاده آملی " است



جایگاه علمی و عظمت شخصیت عرفانی این وجود گرانقدر شناخته شده تر از آن است که نیاز به پرداختن به آن باشد و اهمیت این مطلب این است که از طرف چنین عالم وارسته و محقق والا مقامی بیان شده است ؛

بیش از این شما عاشقان دلباخته یوسف فاطمه را منتظر نمیگذارم و به نقل این مطلب از زبان ایشان میپردازم:

لازم به ذکر است که بیان این مطلب از طرف استاد به حدود 10 سال پیش بر میگردد و به خاطر اهمیت موضوع و اقتضاء فضای اجتماعی سیاسی این دوران، برای اولین بار بصورت مکتوب عرضه میشود:

اوائل روزهای سال 1380 (ه.ش) بود که بعد از حضور در مناطق جنگی دفاع مقدس با جمعی از دوستان عازم شهر مقدس قم شدیم؛ فیض زیارت حضرت معصومه و دیدار با برادران فاضل و محقق حوزه علمیه لحظات به یاد ماندنی را برای جمع ما به یادگار گذاشت. در ایام حضور در قم با محقق بزرگواری آشنا شدیم که در مورد ظهور و نشانه های آن تحقیقات گسترده ای انجام داده بود و با استدلالهای روائی جالب معتقد بود که ظهور بسیار نزدیک است . نکات علمی سخنان ایشان، هر شنونده ای را به تفکر وامیداشت و قضیه فراتر از یک ادعای احساسی و بی بنیان بود تا این که در همان ایام توفیق، یارِ جمع دوستان شد و در صبح یک روز بهاری موفق به حضور در بیت علامه حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی) شدیم و از نزدیک این دانشمند گرانقدر را زیارت کردیم. داستان چگونگی حضور در محضر ایشان و ساعتی که در خدمت معظم له بودیم خود جریانی شیرین و درس آموز است که وقت مستقلی برای بیان میخواهد که در این مقال مختصر نمیگنجد؛



اما آنچه باعث شد آن جلسه برای این حقیر به یاد ماندنی و سرنوشت ساز شود مطرح شدن ماجرای تحقیق برادر محققمان درمورد ماجرای ظهور ونشانه های آن بود.

آن طلبه فاضل به تفصیل موضوع را برای حضرت علامه شرح دادند و ایشان با ادب و حوصله مثال زدنی به دقت به سخنان ایشان گوش دادند؛ همه دوستان حاضر در جلسه لحظه شماری میکردند تا عکس العمل علامه حسن زاده را در قبال مسائل مطرح شده مشاهده کنند، بعد از پایان سخنان برادر بزرگوار، استاد لحظه ای تامل کردند و سپس با خنده شیرین و معنا داری به جمع نگاه کرده و با آن لهجه شیرین فرمودند " خلاصه عرائض حضرات این است که میخواهید بفرمایید که ظهور حضرت نزدیک است؟"

با تایید دوستان ایشان فرمودند (توجه: دقیقا این جمله را فرمودند) : اگر بگویم ظهور اتفاق افتاده چه؟

همه جا خوردیم. اصلا انتظار چنین مطلبی را از ایشان نداشتیم همه مات و متحیر این سخن ایشان بودیم و نمیدانستیم چه بگوییم.

علامه که متوجه تحیر جمع شده بود با بیانی حکیمانه این گونه مطلب را توضیح دادند (( برای توضیح مطلب باید مثالی بیان شود: پرودگار متعال قواعد عالم ملکوت را نظیر و شبیه قواعد عالم ملک قرار داده و عالم تکوین را منطبق با عالم تشریع خلق کرده تا بشر با پی بردن به اسرار و قواعد عالم ملک و تکوین، پی به اسرار ملکوت و تشریع ببرد و از این هماهنگی و شباهت حکمتهایی استفاده کند، یکی از این قواعد مسلم و عمومی طبیعت، تدریجی بودن تحولات میباشد؛ فی المثل حرکت وضعی زمین و در پی آن طلوع و غروب خورشید یک فرایند تدریجی است. اگر خورشید به یک باره در آسمان زندگی مادی و طبیعی طلوع یا غروب کند در روند حیات اختلال ایجاد میشود و هیچ موجود زنده ای قادر به تطبیق خود با تغییر وضعیت نور در میدان حیات نخواهد بود و نظم زندگی به هم میریزد.



خورشید باید به تدریج غروب و طلوع کند تا موجوداتِ تحت تاثیر خورشید بتوانند خود را با تغییرِ رخ داده تطبیق کرده و حیات به چرخه ی نظم خود ادامه دهد.

نظیر همین اتفاق نیز در حیات معنوی و ملکوتی بشر، در حال، اتفاق افتاده است ))

علامه بزرگوار در توضیح این مطلب فرمودند (( امام معصوم، خورشید آسمان حیات معنوی بشر است و طلوع و غروب ایشان در صحنه حیات بشر تابع قواعدی شبیه قواعد طبیعی خورشید است اگر مقوله غیبت و ظهور حضرت ( که به مثابه طلوع و غروب خورشید است) بطور دفعی و بدون هیچ زمینه ای واقع شود، مسلما جوامع بشری تاب این تحول شدید را نخواهد داشت.


بدین علت حکمت الهی مقتضی تدریجی بودن این اتفاق عظیم است؛ با بررسی تاریخ حیات با برکت حضرت در میابیم که این اتفاق (تدریجی بودن) درمورد غیبت حضرت واقع شده است.

{ غیر از اینکه حیات سه امام همام قبل از امام عصر(عج) تقریبا به حالت غیبت بوده و نوعی تمرین برای شیعیان برای زندگی مومنانه بدون ارتباط فیزیکی با امام بود }

غیبت حضرت به دو مرحله غیبت صغری و کبری تقسیم میشود، مرحله غیبت صغری به مثابه آماده کردن مردم برای غیبت اصلی و طولانی حضرت بوده است.

همین حکمت در دوران ظهور حضرت هم رعایت خواهد شد؛ بشری که در طول صد ها سال در دل ظلمت زندگیِ بدون حاکمیت فرهنگ توحیدی-ولایی نشو و نما پیدا کرده، ظرفیت تحمل ناگهانی نور وجودی که به تعبیر قرآن زمین را اشراق میکند "اشرقت الارض بنور ربها..." را ندارد؛ لذا باید واسطه در این بین وجود داشته باشد؛ بدین معنا که مجالی برای تجلی نور ایشان در وسعت های محدود بوجود آید، که مردم بتوانند خود را برای حضور آن مقام رفیع آماده کنند))

سپس آن عارف روشن ضمیر تاملی کرده و با قاطعیت، جملاتی فرمودند که باعث شد جمع حاضر به وجد آمده و طوفانی از شادی و سرور در دل و جان حضار پدید آید:

و آن از این قرار بود (( قرائن و شواهد نشان میدهد انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران "ظهور صغرای حضرت بقیه الله الاعظم" و بین الطلوعین حکومت جهانی امام زمان ارواحنا فداه میباشد ))

آنگاه این مژده بزرگ را بیان مثال هایی شرح دادند (البته برای حقانیت این مطلب صدها و شاید هزاران مثال میتوان بیان کرد مخصوصا با محاسبه ده سال افتخارات نظام اسلامی که بعد از بیان این مطلب واقع شده، اما برای رعایت امانت فقط نمونه هایی که ایشان فرمودند ذکر میشود که خللی بر مستند بودن گزارش آن جلسه تاریخی وارد نشود)



ایشان فرمودند (( مثلا این مراسمات عبادی و معنوی را ببینید؛ روزی در همین شهر قم، اگر چند طلبه بصورت انفرادی و با هزینه شخصی چند روزی اعتکاف میکردند، میگفتیم الحمد الله معنویت در حوزه پیشرفت کرده ولی اکنون میبینیم چند هفته قبل از ایام اعتکاف شاهد جوانانی هستیم که چندین شبانه روز و در سخت ترین شرایط و با کم ترین امکانات در مساجد و حرمها معتکف میشوند و عمده هدف خود را خود سازی برای آمادگی ظهور اعلام میکنند ، مگر در ایام رژیم گذشته عموم مردم از معارف اهل بیت و ادعیه ایشان اینقدر اطلاع داشتند!؟ در روز عرفه در غیر صحرای عرفه شاید خواصی پیدا میشدند که دعای عرفه سید الشهدا را با آن مضامین بلند و عرشی را قرائت میکردند؛ اما اکنون چه؟ از ظهر تا عصر عرفه، مساجد ، حرمها و خیابانهای اطراف و رسانه ها بسیج میشوند تا میلیونها انسان اعم از نوجوان و جوان و پیر و زن و مرد و عامی و عالم در کنار هم نشسته و با ناله و تضرع، این دعای به این حجم را قرائت میکنند! اینها فرج امام زمان نیست، پس چیست؟ زمانی بر این ملت گذشت که حتی در میان خواص کمتر کسی پیدا میشد که بتواند قرآن را از روی مصحف، به درستی قرائت کند؛ تا چه رسد به درک معانی و معارف قرآن. اما اکنون میبینیم که درسراسر کشور دهها هزار حافظ و قاری قرآن تربیت شده اند که بدنبال درک حقائق قرآن و عمل به آنها هستند آیا اینها جلوه های ظهور نیست؟ نماز جمعه ها، راهپیمایی ها، جهادها و شهادت ها، احیاء مهدیه ها و جمکران، اقبال مردم به دعای ندبه و... همه و همه نشان از یک خیزش عظیم و تحولی بی سابقه در تاریخ تشیع و همه جلوه هایی از ظهور صغری است ، انقلاب اسلامی ایران، ظهور برنامه ای، شخصیتی و حقوقی حضرت مهدی موعود(عج) بوده و ظهور جهانی و اصلی حضرت، ظهور شخصی و حقیقی ایشان میباشد؛ هر کس هر کاری میخواهد در دوران ظهور انجام دهد الان شروع کند چون وقتش فرا رسیده و زمینه اش از هر جهت آماده است))

جلسه پایان یافت و همراه با دوستان با دامانی پر از گلهای معارف و حکمتهای ناب بوستان معطر و رنگارنگ علامه حسن زاده آملی با ایشان وداع کردیم و سرمست از شعور مژده ظهور به شهر خود بازگشتیم؛

هر روز که از آن مژده میگذشت، حقیر به حقانیت و عظمت مطلب بیش از بیش پی برده و جلوه های متشعشع از نور ظهور را مشاهده میکردم . اکنون ده سال از آن تاریح میگذرد بخوبی فلسفه شکوه روز افزون انقلاب اسلامی در آینه بیداری اسلامی منطقه و بیداری انسانی جهانی را در مشرق و غرب عالم مشاهده میکنم و بر یقینم، نسبت به اتصال این انقلاب به ظهور کبری امام زمان(عج) افزوده میشود.

در این میان باید به حال افرادی تاسف خورد که بحث ظهور صغری را با این استدلال های حکیمانه که از طرف انسانهای بزرگوار و عالمی همچون علامه حسن زاده آملی و چند مرجع بزگوار دیگر بیان شده را فقط به بهانه اینکه در روایات نیامده، غیر علمی اعلام کردند. که البته در جای خود جواب امثال این شبهات غیر علمی داده شده است.

به امید آنروز که چشمانمان به جمال جهان آرای امام عصر(عج) روشن شود و بین الطلوعین ظهور حضرت به حضور آفتاب وجودش در میان آسمان حیات بشری منتقل شود و در رکاب رهبر معظم انقلاب، امام خامنه ای پرچم انقلاب را به حضرتش بسپاریم و مرحله نهایی انقلاب جهانی امام عصر(عج) را نظاره گر باشیم .

پرودگارا! همان گونه که بر ما منت نهاده و دوران و ظهور صغرای حضرت را به ما نمایاندی، توفیق درک دوران ظهور و کبرای آن منجی آخرین را نیز به ما عنایت بفرما!

بارالها! ما را از مجاهدان در رکابش و از شهیدان در مکتبش قرار بده

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

17 ذیقعده 1432

قم المقدسه- حسین نژاد

منبع:رایحه ظهور

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: