آنچه که امیر ارتش بر مزار خواهر شهیدش زمزمه کرد
نیکان

* خواهرم در 10 سالگی در صف اول راهپیمایی ضدطاغوت بود

پدر و مادرم اهل شهرستان آمل هستند؛ پدرم در سال 1339 از روستای اطراف آمل به شهر آمل مهاجرت کرد؛ با توجه به اینکه ایشان با سواد و اهل مطالعه بودند، تأکید زیادی در بحث تحصیلات فرزندان داشتند و یکی از علل مهاجرت ما از روستا به شهر همین بود.

ما 9 فرزند بودیم؛ 3 برادر و 6؛ من فرزند ارشد خانواده هستم و سیده طاهره فرزند هشتم خانواده بود و من و سیده طاهره اختلاف سنی زیادی باهم داشتیم.

پدرم فرد مذهبی و مؤمن و از ذاکرین ابا عبدالله الحسین (ع) بودند، وقتی وارد شهرستان آمل هم شدند هم در هیئت‌ها فعالیت داشتند. ایشان صوت بسیار زیبایی در قرائت قرآن کریم و نماز داشت به طوری که قرائت زیبای ایشان موجب تسکین همسایه‌ها بود.

من در سال 1345 به تهران آمدم و سال 1346 وارد ارتش شدم؛ خانواده ما در انقلاب و نهضت حضرت امام(ره) نقش داشتند. در دوران انقلاب بنده در اصفهان بودم. وقتی به منزل پدرم می‌رفتم صحبت بود که اولین راهپیمایی که در آمل تشکیل شده بود، خانواده ما حضور داشتند و سیده طاهره که حدود 10 ساله بود، در صف جلو راهپیمایی علیه رژیم طاغوت می‌ایستاد. در این دوران من هم با شهید صیاد شیرازی همکاری داشتم؛ در مجموع محیط خانواده جو انقلابی داشت.

* آثار هنری شهیده هاشمی در راستای انقلاب بود

با توجه به اینکه پدرم توجه خاصی به مسائل دینی داشتند، این تأثیرات را در خانواده‌مان می‌دیدیم؛ نمونه آن کارهای طاهره سادات بود؛ او در مدرسه راهنمایی که تحصیل می‌کرد، علاوه بر اینکه درسش خیلی خوب بود، می‌توانست خیلی زیبا قرآن بخواند، خوب حرف بزند، قبل و بعد از انقلاب به خوبی وارد بحث می‌شد، از سوی دیگر دارای استعدادهای ذاتی بود، به عنوان مثال خط و نقاشی و طراحی بسیار زیبایی داشت، طاهره در مدرسه لیدر بود. در آنجا هیئت قرآن داشت. معلم‌ها و همکلاسی‌ها تعریف می‌کردند که او سردبیر روزنامه دیواری مدرسه بود، در این فرصت‌ها مسائل انقلاب را مطرح می‌کرد.

شهیده هاشمی نوجوان 13_ 14 ساله و بسیجی به تمام معنا بود؛ خواهرم مقلد محکم حضرت امام(ره) بود که در آثار نقاشی، طرح‌ها و نوشته‌هایش این مسائل مشهود بود؛ از زمان انقلاب تا شهادتش رشد و بلوغ فکری او را می‌دیدیم.

* چهره شهرمان جنگی بود

بنده در سال 60 مجروح شدم و پایم در گچ بود، سه بار هم پایم را عمل ‌کردم؛ پسر خاله همسرم از بچه‌های سپاه پاسداران بود و قرار بود با خواهرم (فاطمه خانم) ازدواج کند؛ قرار بر این بود که روز ششم بهمن به آمل برویم و طی مراسمی خواهرم را راهی خانه‌اش کنیم.

منزل خانواده داماد در همدان بود؛ وقتی داماد با خانواده‌اش می‌خواستند به سمت آمل بیایند به آنها می‌گویند که جاده آمل بسته است و آنها از جاده فیروزکوه به آمل رفتند. ساعت 7 و نیم صبح روز ششم بهمن برادرم با من تماس گرفت و گفت: «برای مراسم عروسی به آمل نیایید چراکه در اینجا درگیری صورت گرفته است؛ ضد انقلاب دیشب بیرون ریخته و شهر شلوغ کردند».

برای خبر گرفتن از اوضاع، تا ساعت یازده ارتباط تلفنی با خانواده پدرم داشتم تا اینکه نزدیک ظهر با خانواده به سمت آمل حرکت کردیم. زمستان بود و هوا زود تاریک می‌شد. ساعت 7 شب وارد شهر آمل شدیم، چهره شهر کاملاً جنگی بود و حتی در زمان درگیری کردستان که در آنجا بودند، چهره شهر آمل از کردستان هم جنگی‌تر بود.

مردم جلوی کوچه‌ها سنگر گذاشته بودند که پیام تاریخی امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه «شهر آمل، شهر هزار سنگر است» در رابطه با همین قضیه بود. وارد منزل پدرم شدیم. اقوام و آشنایان و فامیل داماد در منزل پدرم جمع بودند. خانه‌مان به قدری شلوغ بود که متوجه غیبت، طاهره در خانه نشدم.

آن شب همه از جریان آمل صحبت می‌کردند. سپاه و بسیج در جبهه بود و با این حمله ضد انقلاب، شهر را غافلگیر کرده بود و مردم خودشان مقاومت می‌کردند، آن شب گذشت و خبری از طاهره نداشتیم و به گمان‌مان طاهره در منزل دوست‌شان خانم «مینا حسنی» بود.

صبح دیدیم که مادر خانم «مینا حسنی» جلوی در منزلمان آمد و گفت: «عصر روز گذشته طاهره و مینا باهم از خیابان عبور می‌کردند که درگیری بین نیروهای سپاه و ضدانقلاب شدت می‌گیرد؛ مینا دیشب به منزل آمد حالش خوب نبود اما خبری از طاهره نداشت».

برای گرفتن خبری از سیده طاهره، به سپاه آمل رفتم و گفتم: «از شب گذشته خبری از خواهرم نداریم» که آنها گفتند: «در درگیری دیروز تعدادی شهید داشتیم و تعدادی مجروح که مجروحین را به بیمارستان آمل منتقل کردیم».

بعد از راهنمایی دوستان سپاه، قرار شد که پیکر دو شهید را شناسایی کنم؛ وقتی صورت اولین شهید را باز کردند، دیدم طاهره بود؛ یک گلوله به شاهرگ گردنش و گلوله‌ای ‌دیگری به نزدیکی قلب‌اش اصابت کرده بود. همان جا با منزل تماس گرفتم از جایی که نگران حال مادرم بودم با همسرم صحبت کردم و جریان را به او گفتم.

* شام عروسی که به شام مراسم شهادت تبدیل شد

آن روز اقوام در حیاط منزل پدرم جمع بودند؛ یکی در گوشه حیاط مرغ پاک می‌کرد، یکی برنج پاک می‌کرد و دیگری سبزی خرد می‌کرد... و هرکسی برای تدارک عروسی مشغول کاری بود در چنین وضعیتی، باید خبر شهادت طاهره را به خانواده و اقوام می‌دادیم و این تدارکات عروسی خرج مراسم شهادت طاهره سادات شد.

سردار شعبانی که هم‌اکنون در دانشگاه امام حسین (ع) تدریس می‌کند، از ناظرین صحنه شهادت خواهرم بود؛ او تعریف می‌کرد: «حدود ساعت 4 بعد از ظهر، سمت غرب خیابان دست نیروهای سپاه بود و سمت شرق آن که باغ هم بود، دست ضد انقلاب بود. وقتی که بچه‌های سپاه می‌خواستند به آن سوی خیابان بروند، می‌بینند که طاهره به همراه دوستش می‌خواستند از خیابان عبور کنند که در این حین درگیری و تیراندازی شروع می‌شود. من به آنها گفتم که برگردند اما با توجه به شرایط درگیری آنها در همان جا ماندند و بعد ایشان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسیدند».

«مینا حسنی» هم تعریف می‌کرد: «رگبار به سمت ما می‌آمد؛ من و طاهره داخل جوی آب کنار خیابان افتادیم، طاهره وقتی از روی زمین بلند شد، توسط ضد انقلاب تیر خورد».

* جمله‌ای از خواهرم که خیلی دلم را سوزاند

حدود هشت ماه بود که طاهره را ندیده بودم؛ حتی تلفنی هم که با منزل پدرم صحبت می‌کردم، نوبت به دختر پنجم (طاهره) نمی‌رسید یا وقتی که پدر و مادر برای ملاقات به اصفهان می‌آمدند، نمی‌شد او را ببینم!

طاهره قبل از شهادتش به دوستش‌ مینا گفته بود: «داداشم قرار است، به آمل بیاید احساس می‌کنم که او را نخواهم دید. هشت ماه است که ایشان را ندیده‌ام و حتی صدایش‌ را نشنیده‌ام». این حرف طاهره خیلی مرا آتش زد.

* شهیده هاشمی می‌خواهد در این برهه از زمان معرفی شود

ما در طول 32 سال‌ بعد از شهادت سیده طاهره به دنبال این نبودیم که او را معرفی کنیم؛ امسال وقتی بحث نامگذاری سال 92 به نام شهیده هاشمی مطرح شد، سرمزار خواهرم رفتم و به او گفتم: «طاهره! بعد از 32 سال ظهور کردی، زنده شدی دوباره، حتماً یک رسالتی داری و این رسالت تو را به این زمانه کشانده است وگرنه کسی به دنبال معرفی تو نبود. کسی نمی‌خواست تو را مطرح کند».

در واقع طاهره سادات بر مبنای اقتضای زمان خواست معرفی شود. بنده بعد از این جریان، یادداشت‌ها و خاطرات طاهره سادات را مرور کردم و دیدم که در جامعه کنونی جا دارد تا مطرح شود؛ او می‌تواند یک الگوی خوب برای جامعه‌مان باشد.

امروز سیده طاهره هاشمی رسالتی دارد و با توجه به شناختی که از او دارم، پیام خواهرم این است که مواظب انقلاب باشید که دست نااهلان نیفتد. وقتی پیام‌های او را بررسی می‌کردم، دیدم که او در خصوص مشارکت مردم در انتخابات حرف‌هایی برای گفتن دارد.

برادرم (سید عباس) تعریف می‌کرد: «طاهره در زمان انتخابات ریاست جمهوری که شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شدند، 13 ساله بود. او در منزل از یک جعبه صندوق رأی‌گیری درست کرده بود؛ بچه‌های هم‌سن و سال و کوچکتر از طاهره هم به صف شده بودند تا رأی‌های خود را داخل صندوق بیندازند» در واقع طاهره می‌خواست انتخابات را بین نوجوانان به نمایش بگذارد.

سیده طاهره انصافاً در حجاب نمونه بود؛ فرایض دینی واجب و مستحب را به جا می‌آورد؛ مادرم تعریف می‌کرد: «طاهره روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می‌گرفت و موقع افطار ما متوجه روزه‌داری او می‌شدیم».

مهمتر از همه بحث تحصیل سیده طاهره بود؛ وقتی امروز به انشاء و نوشته‌هایش نگاه کنیم می‌بینیم که او معتقد است اگر برادران رزمنده ما در جبهه می‌جنگند، جنگ ما در پشت جبهه باید با قلم‌هایمان باشد. شهیده هاشمی بر نهضت علم آموزی تأکید داشت؛ او اهل مطالعه بود و در نتیجه تمام این مسائل سبب شاخص شدن شهید هاشمی شده است و جامعه امروز نیاز دارد که او معرفی شود.

* زیارت شهدای 72 تن قبل از شهادت

سیده فاطمه هاشمی خواهر شهید «سیده طاهره هاشمی» در ادامه این دیدار می‌گوید: انتخاب شهیده طاهره به عنوان شهید شاخص در سال 92، به دلیل مظلومیت و اخلاص او بود؛ او به همراه هم سن و سالانش پشت جبهه را یاری می‌کرد و تمام تلاشش برای دفاع از اسلام و پیروی از رهبری بود؛ او سعی می‌کرد در سنگر مدرسه با قلم خودش پشتیبانی از انقلاب را نشان دهد. الان باید به جامعه بگوییم که خواهر من و سایر شهدا برای چه رفتند؛ آنها برای حفظ اسلام، حفظ انقلاب، حفظ عفاف و حجاب و پیروی از رهبری رفتند.

خواهرم چند روز قبل از شهادتش به تهران می‌رود و در این سفر به گلزار شهدای بهشت زهرا(س) و زیارت شهدای 72 تن رفته بود؛ با توجه به یادداشی که از او به جا مانده است، طاهره در مسیر بازگشت در دفتر خود، اسم گروه‌شان را پیشمرگ روح‌الله گذاشته بود؛ او می‌خواست در راه انقلاب شهید شود.

* دفتر خودسازی برای خود تهیه کرده بود

معصومه هاشمی خواهر شهیده «سیده طاهره هاشمی» نیز بیان داشت: خواهرم با اینکه سن و سال کمی داشت، به تکامل و به شهادت رسید که می‌توان این را از نوشته‌هایش درک کرد؛ در آن دوره بسیاری از نوجوانان و جوانان فرمان خودسازی حضرت امام خمینی(ره) را در اولویت کارهای خود قرار داده بودند؛ طاهره هم برای خودش دفتر خودسازی تهیه و چندین مورد را در آن دفتر مطرح کرده بود؛ او در جدول محاسبه به نماز اول وقت، نماز شب، روزه گرفتن، حجاب، غیبت نکردن، دروغ نگفتن و ... اشاره کرده بود و روزانه به خودش امتیاز می‌داد.

او در بُعد هنری خیلی کار می‌کرد، طرح‌هایش در 32 سال بعد از شهادتش از بین رفته اما باز هم طرح‌هایی از وی به یادگار داریم؛ خواهرم در آن دوره با تمام توان برای حفظ انقلاب اسلامی زحمت می‌کشید.

* تأسیس کتابخانه در مدرسه

بعد از پیروزی انقلاب گروهک‌های مختلفی در شهر آمل فعالیت می‌کردند؛ طاهره سعی می‌کرد فرد مؤثری در راستای خنثی کردن اهداف ضدانقلاب باشد؛ یکی از این کارها، تأسیس کتابخانه انجمن اسلامی در مدرسه بود؛ او کتاب‌های شاخص در زمینه عقیدتی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را با پول تو جبیبی خودش و دوستانش جمع آوری کرد تا بقیه بچه‌ها آن کتاب‌ها را مطالعه کنند. آن قدر این کتاب‌ها تأثیرگذار بود که گروهک‌ منافقین نتوانستند این کتابخانه را ببینند و این کتابخانه را آتش زدند.

طاهره باز هم کوتاه نیامد؛ او به آن سن کم، از کسبه محل، اقوام و بستگان پول جمع آوری کرد تا دوباره کتابخانه افتتاح شود؛ همین طور هم شد.

پیام شهید در این دوره و تمام دوره‌ها این است که تمام توان خود را برای حفظ انقلاب بگذاریم؛ کوتاهی کردن به هر بهانه‌ای قابل قبول نیست؛ چون برای این انقلاب خون هزاران شهید ریخته شده و انقلاب اسلامی باید در هر شرایطی با تمام توان حفظ شود.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: